عن در احوالات این روزها

ساخت وبلاگ
پست صوتی - شماره ۳ :: خزعبلات خزعبلاتروزمره های یک زندگی دو نفره طبقه بندی موضوعی بایگانی آخرین مطالب سه شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۰:۴۶ ب.ظ متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. ۰ ۰ ۰۳/۰۲/۱۱ . خزعبلات . نظرات هیچ نظری هنوز ثبت نشده است عن در احوالات این روزها...ادامه مطلب
ما را در سایت عن در احوالات این روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dkhozabalat1 بازدید : 1 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1403 ساعت: 12:26

از روز چهارشنبه هفته گذشته ۱۲ اردیبهشت شروع می کنم. علی (راننده شرکت) راس ساعت ۱۴.۳۰ که ساعت قرار ما بود، به تهران اومد. من هم از بچه های دوره آموزشی خداحافظی کردم و با علی به طرف سمنان حرکت کردیم. ایوانکی توقف کردیم و چیزی خوردیم و مجدد حرکت کردیم. بعد از رسیدن به خونه، دیدم متین از آسانسور پیاده شد و با ست کامل لباس و متعلقات عروسی، راهی سالن هست و به من گفت با پدر و مادرم بیام. سریع اومدم بالا و صورتم رو اصلاح کردم و لباس پوشیدم و به همراه پدر و مادر رفتیم به طرف سالن. عروسی خوبی بود و شام هم خوشمزه بود. بعد از پایان شام، نزدیکان برای مراسم آخر شب، به طرف شهمیرزاد حرکت کردند. اونجا که خیلی خوب بود و با اینکه خودم خیلی از این جمع ها دوست ندارم، ولی اون شب خیلی چسبید. بعد از جمع شدن بساط رقص و پایکوبی، با اون حال خسته به طرف منزل بابا در شهمیرزاد حرکت کردیم و کلی لحاف و وسایل خواب برای مهمون های داماد بردیم. خلاصه بگم وقتی همه کارها تموم شد و اومدیم منزل خودمون در شهمیرزاد، از فرط خستگی تا رفتم توی رختخواب، خوابم برد. فردای اون روز یعنی پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت کار خاصی نداشتیم و به کارهای خودمون رسیدیم. عصر رفتیم استراحتی بکنیم که چون کشیک بودم، موبایلم روی ویبره بود. تلفنم زنگ خورد و شماره تهران افتاد. زن پشت تلفن گفت از خیریه تماس می گیرم. تازه چشمامون گرم شده بود. خدا میدونه چقدر جلوی خودم رو گرفتم تا به یارو فحش ندم. سر جفتمون درد گرفته بود، خصوصا متین که با کوچکترین صدایی بی خواب میشه. متین به جای اینکه ناله کنه، سریع زنگ زد به خانم مهندس و مائده و قرار شد شام همگی بیان منزل ما. مهمان ها موافقت کردند و رفتیم توی کار تهیه شام. متین چلو گوشت و باقلا قاتوق درست کرد. شب خوبی ب عن در احوالات این روزها...ادامه مطلب
ما را در سایت عن در احوالات این روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dkhozabalat1 بازدید : 1 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1403 ساعت: 12:26

امشب با وحید و محمود بعد مدتها خاطرات مجردی رو تجربه کردیم. عارف هم که تازه از آمریکا به ایران برگشته، امشب ساعتی با ما بود. حالا این تجربه ایکه میگم از ساعت ۹ شب شروع شد. الان سه نفره اومدیم سمت شهمیرزاد. متین خونه تنهاست، مثل شراره و تارا و مهتاب که رفته شیراز. تموم اینها رو در این حالت خودم و بالا و پایین ماشین نوشتم که اینو یادداشت کنم: متین جان! همسر جان! رفیق جان! خیلی دوستت دارم. ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی، حتی لذت تجربه های مجدد مجردی. عن در احوالات این روزها...ادامه مطلب
ما را در سایت عن در احوالات این روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dkhozabalat1 بازدید : 1 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1403 ساعت: 12:26

هفته اول اردیبهشت هم گذشت. به صورت تیتروار موارد این هفته رو می نویسم: جنبش سیگار نکشیدن هنوز ادامه دارد. این هفته، حتی یک دقیقه هم مرخصی شخصی خصوصا از نوع اول وقت نگرفتم. این هفته هم مثل ماه قبل، با جدیت کارهای اداره رو دنبال کردم و کارهای عقب افتاده رو دارم به روز میکنم، خصوصا صورت وضعیت اسفند. دیروز از ساعت ۹ صبح تا ۱۲.۳۰ اداره بودم و صورت وضعیت اسفند هم عملا رسیدگی شده و مونده فردا که نامه شو بزنم و تمام. دیروز متین از طرف سمپاد، برای یا دوره ای رفت به دامغان. جفتمون ۵ صبح بیدار شدیم و ساعت ۵.۴۵ دم دبیرستان پسرانه سمپاد که بیست و اندی سال قبل، خودم اونجا درس میخوندم. پیاده اش کردم. بعدش اومدم خونه و خوابم نمی اومد تا اینکه حدود ساعت ۹ رفتم اداره و تا حدود ساعت ۱۲.۳۰ اونجا بودم. کارها هم خیلی خوب پیش رفت. وسط کار بودم که دیدم شایان پیام داده و یه عکس فرستاده با محدرضا درویشی. من کرک و پرم ریخت. آخه قرار بود چهارسنبه بریم پیش یکی از اساتید شایان تا اگه شد، در آینده نزدیک به دیدار درویشی بریم. برام نوست که توی خیابون انقلاب، توی یه کتابفروشی مشغول جست و جوی کتابی بوده که یهو درویشی رو دیده. خیلی خوشحال شدم و کلی با هم در مورد این دیدار حرف زدیم. بعد رفتم سمت ترمینال و فلاپ آینه بغل سمت شاگرد رو دادم برای تعمیر. اومدم خونه و مامان ناهار بهم داد. کوکو سبزی و مخلفات رو آوردم بالا و خوردم. حدود ساعت ۳ بعد از ظهر متین رسید سمنان و دقیقا رفتم همون جایی که صبح پیاده اش کرده بودم، سوارش کردم و اومدیم خونه. وسایل رو جمع کردیم و رفتیم سمت باغچه خودمون. درختان میوه داده بودند. باور کردنی نبود. اولین بار بود انقدر میوه داده بودند. بادوم و گیلاس و آلو و به و .... خیلی اونجا موندیم و یه عن در احوالات این روزها...ادامه مطلب
ما را در سایت عن در احوالات این روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dkhozabalat1 بازدید : 13 تاريخ : سه شنبه 11 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:04

همین الان از خروجی سمنان به تهران خارج شدیم. برای یه دوره آموزشی سه روزه با موضوع "مدیریت دارایی های فیزیکی" در مجتمع آموزشی پژوهشی تهران (پژوهشگاه نیرو) دعوت شدم و بعد از کلاس هم قرار هست در مهرشهر کرج اقامت داشته باشیم. چهارشنبه هم عروسی ساراست و رسیدن به موقع من به مراسم هم در هاله ای از ابهامه. کل دیشب به مرتب کردن خونه گذشت و متین بی نهایت زحمت کشید تا در صورت ضرورت، علی و سعیده از خونه ما هم استفاده کنند. شنبه شب به اتفاق متین و وحید و مهتاب و محمود و شراره و تارا، میهمان جواد و حمیده در باغ زیباشون در درجزین بودیم. اولین بار بود که بعد از سکته مغزی وحید در آبان پارسال، یه حس خوب رو تجربه کردیم و مثل همیشه چقدر جای امیر خالی بود. همین الان رسیدیم پلیس راه سرخه و والسلام. پ.ن: ساعت ۷.۴۰ صبح به مقصد رسیدیم. الان ساعت ۸ صبح هست و من در سالن جلسات نشستم. فقط ۴ نفر از مدعوین اومدند و جلسه هنوز شروع نشده. هوا هم خوبه. عن در احوالات این روزها...ادامه مطلب
ما را در سایت عن در احوالات این روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dkhozabalat1 بازدید : 12 تاريخ : سه شنبه 11 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:04

من شنبه این هفته رو سر کار نرفتم. خونه موندم و خستگی رانندگی 12 ساعنه مسیر برگشت رشت به سمنان رو از تن به در کردم. یه چیری همین الان به صورت یه سری جمله معترضه طولانی بنویسم تا یادم نرفته (مثل محسن نفر که می گفت توی ضبط آلبوم وصل مستان، یه قطعاتی بداهه به ذهنش می اومد و وسط ضبط قطعات، توقف می کرد و اون قطعات بداهه رو ضبط می کرد و اتفاقا توی آلبوم هم گذاشت. فکرم این چنین فاحشه خونه ست. سریع از شاخه ای به شاخه دیگه می پره). اما برسیم به اون جملات معترضه که وسطش یه پرانتز جملات معترضه دیگه در شباهتش نوشتم. من عجیب و غریب دوست دارم بنویسم. نمی دونم وسوسه اش دقیقا از کی شروع شد، ولی میدونم از سال 1381 شمسی به صورت مکتوب شروع کردم به نوشتن خزعبلاتی از این دست که حالا به صورت اینترنتی در اومده. این دوست داشتن داره هر روز و اگه بهتر بگم، هر لحظه بیشتر و بیشتر میشه، طوری که امروز یک لحظه هوس شدیدی کردم که کاش روزمرگی توقف پیدا می کرد و من تا آخر عمر می نوشتم. نمی دونم به چه دلیل ولی دوست داشتم فقط بنویسم. شاید بعدها دلیل این هوس رو مثل خیلی سوالات بی پاسخ دیگه که در طول عمر به جوابش رسیدم، پیدا کردم و فهمیدم. بگذریم، یکشنبه رو هم با مرخصی اول وقت رفتم سرکار. دیشب تا حدود چهار و نیم صبح، بخاطر تنش ایران و اسراییل بیدار بودیم و دیر خوابیدیم. حتی با متین رفتیم بیرون دوری زدیم و بنزین ماشین رو پر کردیم و صد البته از آیس پک کره گردوی آقای خندان غافل نشدیم و بعد مدتها آیس پک خوردیم. دیروز یعنی یکشنبه 26 فروردین 1403 روز شلوغی بود. به کارهای خودم رسیدم و البته یه سری داد و هوار هم سر مدیرمون کشیدم و به کار ادامه دادم. متین هم روز بسیار شلوغی رو داشن. عصر دانشگاه تدریس داشت و من اداره موندم عن در احوالات این روزها...ادامه مطلب
ما را در سایت عن در احوالات این روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dkhozabalat1 بازدید : 7 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 21:51

قبل از اینکه این پست مفصل و بسیار جالب رو بنویسم که اتفاقا به صورت بسیار عجیبی با داستان زندگی من و متین و خانواده اش هم تلاقی پیدا کرده، میخوام یه چیزی رو شرح بدم و بعد وارد داستان بشیم. یکی از صورت های مهم بروز و ظهور و تجلی زیبایی در هنر، در قالب "قصه" یا "داستان" یا "رمان" اتفاق می افته. حالا این به طور خلاصه "داستان" میتونه منشا واقعی داشته باشه یا میتونه منشا خیالی داشته باشه. با اینکه همیشه وسعت و "خیال" برای من بزرگتر از "واقعیت" بوده و صد البته برای من، انتخاب بین واقعیت و خیال، خیال، اما وقتی درباره داستان صحبت می کنیم، داستان واقعی به چیزی به نام "حیات" مجهز هست و اثر متقابل یک داستان واقعی به بی نهایت داستان واقعی دیگه، در درازنای تاریخ و به وسعت جغرافیا که داستان خیالی این قلمرو و کارکرد رو نداره. همون طوری که هر کدوم از ما، به دلیل حیاتی که داریم، داستانی رو هم به موازات این حیات، تجربه و به نحوی روایت می کنیم، شاهد و ناظر بی نهایت داستان از انسان های دیگه هستیم که در طول حیاتمون، گاه با اون داستانها تماس و ارتباط برقرار می کنیم و یا اون داستان به صورت مجرد، به عنوان یک تجربه انسانی به گوش ما میرسه و بس. بنابراین مطالعه زندگی یک فرد، برای من از هر رمان خیال انگیزی زیباتر هست، حال میخواد این رمان "سمفونی مردگان" عباس معروفی باشه و خواه "روز قتل رییس جمهور" نجیب محفوظ که بی نهایت دوستشون دارم. به همین خاطره که بهترین کتابی که در کل زندگیم خوندم، یعنی "تاریخ بیهقی"، به دلیل ریشه داشتن در واقعیت، برای من به هر داستان ریشه دار در خیال برتری داره. حال فرض کنیم داستانی در یک جا، داستانی در جای دیگه و داستان دیگر در جایی در بستر واقعیت اتفاق می افته و بعد از گذر زمانی، عن در احوالات این روزها...ادامه مطلب
ما را در سایت عن در احوالات این روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dkhozabalat1 بازدید : 7 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 21:51

در منزل شهمیرزاد هستیم. بعد مدتها پنجشنبه و جمعه رو خونه بودم و استراحت کردم. ماه فروردین هم تمام شد. اصلا نفهمیدم چه جور شروع شد و چه جور تموم شد، بس که سریع گذشت. اما اگه بخوام یه جمع بندی از خودم در این ماه داشتم باشم، میتونم موارد ذیل رو اعلام کنم: از بابت ادامه جنبش سیگار نکشیدن خودم، خوشحالم که این ماه رو هم بهش پایبند موندم و به قول معتادها، پاک پاکم. دقیقا ۶۱ روز هست که پاک هستم. فقط یه نکته جالب اینکه پریشب، توی خواب سیگار کشیدم و صبح که پا شدم حس کردم که عهد خودمو شکستم. از بابت کم کردن مرخصی های بی جای خودم، این ماه رو دقیقا با دو و نیم روز مرخصی به پایان بردم. دو روز مرخصی من، یکیش برای ۵ فروردین رفت که اصلا حس رفتن به اداره نداشتم و بعدی هم برای فردای روزی که از رشت برگشتیم. البته میشد هر دو تای این مرخصی ها رو نگرفت ولی خودم موافقم که ازشون استفاده کردم. بنابراین اگر پیشرفتی در این مساله نداشتم (که داشتم)، حداقل از سهمیه مرخصی قانونی ماهیانه خودم تجاوز نکردم. سه شنبه شب و چهارشنبه شب این هفته رفتیم به خونه پدر و مادرم در شهمیرزاد. بعد مدتها اومده بودند اینجا. البته سه شنبه شب، شب نشینی رفتیم و چهارشنبه شب به صرف شام. این هفته متین از صبح تا ساعت ۶ عصر مدرسه بود. ساعات بعد از روال معمول رو در اداره میمونه و بچه هایی هم که رضایت پدر و مادر رو دارند، میان اونجا و برای امتحانات و کنکور درس می خونند. اتفاقا سه شنبه همین هفته بعد از ماموریت و تعویض روغن ماشین در سمنان، رفتم سمت مدرسه متین در شهمیرزاد و ناهار رو اونجا خوردم و اومدم خونه شهمیرزاد. ناهار اکبر جوجه بود که برای اولین بار از تهیه غذای امام رضا گرفته بود. همون روز دستگاه گیرنده دیجیتال و آنتنی که از خونه عن در احوالات این روزها...ادامه مطلب
ما را در سایت عن در احوالات این روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dkhozabalat1 بازدید : 8 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 21:51

در این پست راجع به کیهان رهگذار (نویسنده و کارگردان سریال بوعلی سینا) و ناخدا یکم اسفندیار حسینی (فرمانده ارتش ایران در بین سال های 62 و 64 شمسی) و یه سری افراد دیگه حرف زدم. متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. عن در احوالات این روزها...ادامه مطلب
ما را در سایت عن در احوالات این روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dkhozabalat1 بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 14:56

روز شنبه ۱۱ فروردین، از شهمیرزاد رفتم اداره. کل روز به بررسی صورت وضعیت آذر گذشت و بالاخره تمومش کردم. بگذریم که اون وسط کارهای دیگه هم داشتم. آخر وقت صورت وضعیت های دی و بهمن رو هم با خودم آوردم خونه تا تکلیف اونها رو هم مشخص کنم. شب فرید و مائده دعوت کرده بودند منزلشون و من چون کار داشتم عذر خواستم ولی متین تنهایی رفت. من هم صورت وضعیت دی ماه رو به سرانجام رسوندم و در فرصت باقی مونده، پست صوتی شماره ۲ رو گذاشتم.  یکشنبه ۱۲ فروردین، به مقصد ایوانکی ماموریت داشتم. از شهمیرزاد حرکت کردم و در مسیر به پادکست تاریخ بیهقی اثر مهدی سیدی گوش می دادم. ماجرا به نامه امیر مسعود به قدرخان رسیده. ماموریت انجام شد و کارهای عقب مونده رو انجام دادم و اومدم شهمیرزاد. من و متین افطار رو با هم بودیم و شب رفتیم در شهر دوری بزنیم که حدود ساعت ۱۰ شب وحید زنگ زد و دعوت کرد به منزلشون. سریع شال و کلاه کردیم و رفتیم منزل وحید و مهتاب. اولین دیدار سال جدید ما بود و شام رو مهمان اونها بودیم. بعد از اتمام مهمونی، دوباره به سمت شهمیرزاد حرکت کردیم. فردای اون روز یعنی دوشنبه ۱۳ فروردین یا سیزده بدر، متین فرید و مائده رو دعوت کرده بود و ساعت چهار و نیم عصر رفتیم باغچه خودمون. فرید و مائده هم اومدند و آتیش درست کردیم و با اذان مغرب افطار کردیم. البته من و متین روزه بودیم. هوا سرد بود و حدود ساعت ۷.۴۰ شب، وسایل رو جمع کردیم و برگشتیم شهمیرزاد. اما سه شنبه ۱۴ فروردین. کل امروز به صورتجلسه کسورات نهایی قرارداد قبل گذشت که بی نهایت خسته کننده بود. یعنی ساعت ۸.۱۵ صبح شروع کردم، ساعت ۱۵.۱۵ عصر تمومش کردم. تنها دلخوشی این روزهای من اینه که به سیگار نکشیدن خودم ادامه بدم و هر طور که ممکنه، صبح ها بیدار شم و عن در احوالات این روزها...ادامه مطلب
ما را در سایت عن در احوالات این روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dkhozabalat1 بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 14:56