عن در احوالات این روزها

متن مرتبط با «بازگشت» در سایت عن در احوالات این روزها نوشته شده است

بازگشت از سفر کاری یزد

  • الان در روستای جندق هستیم. این دو روز خیلی زود و سریع گذشت‌. جزییات سفر رو خواهم نوشت. قرار نبود امروز برگردیم، ولی چون پیش بینی هوا نشون میداد فردا هوا نامناسب باشه، بلافاصله بعد از تموم شدن تست ها در کارخانه، به سمت سمنان حرکت کردیم. بر خلاف مسیر رفت، این بار از جاده جندق برگشتیم و ابتدا به دامغان و بعد انشاالله به طرف سمنان حرکت می کنیم. سه همراه من برای دستشویی پیاده شدند و من تنها توی ماشین نشستم.  دوباره حرکت کردیم. آخرین بار سال ۹۶ با آرمین و زهره و آراد از این مسیر رفتیم و اولین بار هم فروردین ۸۷ با وحید و مجید و محمود و غلامرضا. فعلا همین. تکمیلیات: ساعت ۲۰.۳۰ شب هست و رسیدیم دامغان. حسین، راننده شرکت از سمنان اومده دنبال ما و داریم بر می گردیم. هوای دامغان که عجیب سرده. کلی سوغاتی خریدم. ظهر بعد از تموم شدن تست ها، رفتیم سمت فروشگاه حاج خلیفه رهبر و شرکا (شعبه پایین تر از میدان نماز یزد) و کلی خرید برای متین و خونواده و دوستان کردم و رفتیم به محل اسکان و جنگی وسایل رو جمع کردیم و به سمت جاده چوپانان حرکت کردیم. ناهار رو حدود ساعت ۱۴.۳۰ در شعبه دو اکبر جوجه یزد خوردیم و راه افتادیم. یه بخش راه به چرت های مُقطع گذشت و بالاخره به جایی رسیدیم که شرق و غرب و شمال و جنوب رو نگاه می کردی، زمین صافِ صاف بود و ما از وسط "دشت کویر" می گذشتیم.  تنها دلخوشی و امید زندگی من متین هست و کلی دلم براش تنگ شده. لحظه شماری می کنم برای دیدن و بغل کردنش و بوییدن موهاش. اینم چند تا عکس از این سفر: این عکس رو بعد از بازدید از زورخانه بالای آب انبار پنج بادگیر یزد که در مجاورت تکیه امیرچخماق هست گرفتم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بازگشت از سفر رشت ۴۶ ساعته

  • ساعت ۲۰.۲۵ دیشب از رشت به طرف سمنان حرکت کردیم. هوا هم گرم بود و شرجی، هم اینکه متین دلش نمی اومد من تنها برگردم سمنان. خلاصه اینکه سری به خونه مهسا و عظیم زدیم و یه سری خرت و پرت رو بار ماشین کردیم و به طرف سمنان حرکت کردیم. چون بی نهایت گشنه بودیم، توی رودبار توقف کردیم و در رستوران جهانگیری، شام خوردیم و مجدد حرکت کردیم. شامی رودباریش که چنگی به دل نمی زد و سلطانیش بدک نبود. فکر کنم متین دو ساعت از مسیر رو مشغول تماس تصویری با خواهرش بود و من هم رانندگی می کردم. بالاخره ساعت دو و نیم بامداد به سمنان رسیدیم و سفر ۴۶ ساعته ما به رشت برای تدفین مامانی مریم، به اتمام رسید. تا وسایل ماشین رو خالی کنیم و آماده خواب بشیم، ساعت شد چهار صبح. میخواستم مرخصی اول وقت بگیرم که در محاسبات اشتباه کردم و ده دقیقه ای بیشتر از سه ساعت مرخصی اول وقت رفتم. تا رسیدم کارهای مسخره شروع شد. جدیدا حالم از کارم بهم میخوره، خصوصا با اون پولی که ته ماه به عنوان حقوق ماهانه به ما میدن. امروز بعد از بازگشت از اداره، چون بی نهایت خسته بودم، بعد ناهار خوابیدم و بعد از بیدار شدن، با متین رفتیم باغچه خودمون و درخت ها رو آب دادیم و برگشتیم خونه و شام رو با بابا و مامان و علی و سعیده در منزل بابا و مامان بودیم. اما نکته جالب اینکه اصلا فکر نمی کردم توی این سفر به این کوتاهی و با توجه به درگذشت مادرِ پدرِ متین، گفت و گویی از جنس گفت و گو های معمول سفرهای پیشین، بین من و پدر متین در بگیره، اما در کمال تعجب چنین شد. دیروز عصر من و متین و مادر متین مشغول خوردن پامدور خورش و باقلا قاتوق بودیم که پدر متین اومد خونه. بعد ناهار روی مبل کنار هم نشستیم و گفت توی گوگل بزن "مهدی قوام صفری". من هم جستجو کردم و صحبت, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها