عن در احوالات این روزها

متن مرتبط با «متین جان تولدت مبارک» در سایت عن در احوالات این روزها نوشته شده است

سرماخوردگی من و متین

  • داستان زندگی ما به اینجا رسید که چهارشنبه گذشته از یزد برگشتیم. رسیدم حدود ساعت ۱۰ شب بود. تا در رو باز کردم، دیدم متین روی مبل سه نفره اصلی به طرف دیوار دراز کشیده. صداش کردم. برگشت و دیدم هم گریه میکنه و هم حالش خوب نیست. داستان این بود که اون روز کذایی که کل مملکت سرد بود، خانوم ما آب لوله ها رو خالی نکرده بود و آب توی لوله های یخ زده بود. ایشون هم از سر ترس به خاطر عدم توجه به توصیه های موکد بنده در این زمینه، حدود چهار ساعتی به همراه یه تاسیساتی توی اون هوای سرد، به کمک گاز پیک نیکی و زودپز و شلنگ و ... مشغول باز کردن یخ لوله ها بودند که موفق نشدند و نتیجه اش شده بود سرماخوردگی خانوم. پنجشنبه و جمعه رو سپری کردیم. انتخابات کذایی مجلس هم برگزار شد و نتیجه هاش هم جالب تر از همیشه. شنبه رفتم سر کار و مشغول گزارش سالیانه انتهای سال برای بالادست بودم. از شنبه شب، حال من هم متغیر شد و سه روز خونه افتاده بودم. پریروز به دریوزگی رفتم دکتر و کلی دارو گرفتم. امروز هم با وجود اینکه ساعت ۶ صبح خوابیده بودم، حدود ساعت ۹ رفتن سر کار و به کارهای عقب افتاده سر و سامون مختصری دادم و فردا و پس فردا هم قراره برم و کارها رو به روز کنم. هنوز حالم مساعد نیست. تازه از امروز آب ریزش بینی شروع شده که ول کن هم نیست. خدا بخیر بگذرونه. امروز متین به خونه شهمیرزاد سر زد و خبر مسرت بخش باز شدن لوله ها رو اطلاع داد و خلاصه فعلا آب داریم.  این مدت به خاطر بیماری من و متین، جشن تولدهای مهندس و شایان عقب افتاد و موکول شد به فردا شب. امشب متین به خانم مهندس زنگ زد و گفت که ما هنوز خوب نشدیم و احتمال اینکه به  جشن فردا برسیم خیلی ضعیفه. کادوی تولد شایان خیلی وقته خونه ما مونده. نمی دونم گفتم یا , ...ادامه مطلب

  • سفر رشت برای حال نامساعد پدر متین

  • چهارشنبه گذشته بعد از اینکه از ماموریت برگشتم، چون ماشین دست متین بود، اداره موندم تا متین کارش توی مدرسه تموم بشه و بیاد دنبالم. چنین شد و با هم برگشتیم خونه. خیلی سریع خونه رو مرتب کردیم و وسایل رو بار زدیم و حدود ساعت دو و نیم بعد از ظهر به سمت رشت حرکت کردیم. هوا گرم بود به طوریکه تا بعد از گرمسار هم توی ماشین کولر روشن بود. فکر می کردم بزرگراه رشت توی یه روز مهر ماه که ملت دیگه مسافرت نمیان و مشغول درس بچه هاشون هستند، خلوت خلوت باشه، اما تا منجیل رو رد کردیم و افتادیم به ترافیک نحس رودبار، همه چیز رنگ باخت. رودبار رو که رد کردیم، برای اولین بار توی این حدود نه سالی که به رشت رفت و آمد می کنم، شاهد ترافیک قفل شده اطراف امامزاده هاشم بودیم. خلاصه به هر نکبتی بود، ساعت حدود ده شب رسیدیم رشت. بارون میومد و اون شب تا صبح رعد و برق بود و بارون. پدر متین کلی وزن کم کرده بود و شده بود یه موجود دیگه. همون شب کله پاچه ای که متین از سمنان درست کرده بود رو گرم کردیم و به اتفاق پدر و مادر متین خوردیم. جای مهسا و عظیم هم واقعا خالی بود. اون شب تا حدود ساعت دو بامداد بیدار بودیم و بعد خوابیدیم. فردا به مراقبت از پدر متین گذشت و منم کارهای خونه رو انجام می دادم تا اینکه قرار شد شام دخترخاله های متین بیان پیش ما. بچه ها هم اومدند و شام گمج کباب و باقلا قاتوق داشتیم. روحیه پدر متین هم بهتر شده بود، طوری که قبل اومدن بچه ها، رفت دکتر و تنها مشکلش فشار پایین خون بود. روز جمعه استراحت کردیم و بعد بیدار شدن از خواب و انجام باقی کارهای خونه، سری به منزل مهسا و عظیم زدیم و یه سری وسایلی که قرار بود با خودمون به سمنان بیاریم رو بار ماشین کردیم و ساعت دو و نیم عصر به سمت سمنان حرکت کردیم. ناهار, ...ادامه مطلب

  • شروع باشگاه روی من و متین

  • یکشنبه این هفته، وقتی از خواب بعد از ظهر بیدار شدم، متین اجبار کرد که زنگ بزنم وحید و باهاش برم باشگاه. تماس گرفتم و اومد دنبالم و جلسه اول باشگاه رو شروع کردم. قرار شد پنج روز توی هفته بریم باشگاه و روزهای سه شنبه و جمعه هم استراحت باشه. امروز هم منتظر تماس وحید هستم تا بریم. قرارمون بین ساعت ۵ تا ۶ هست و چون تعدادمون زیاده، احسان ساعت رو اعلام می کنه و همه سر همون تایم میریم باشگاه. غیر از وحید و احسان، رضا و طاهر هم هستند. متین هم روز دوشنبه باشگاه خودش رو شروع کرد و خلاصه رفتیم توی کار ورزش. شش روزی هم میشه که سیگار نکشیدم و امیدوارم از شر خودش و وسوسه کشنده اش خلاص بشم. همون دوشنبه ماشین رفت واسه تعمیر و شش و نیم میلیون بابت تعویض دیسک و صفحه خرج گذاشت روی دستم. روزهای اداره هم با رخوت طی میشه، خصوصا اینکه ساعت ۶ صبح باید اداره باشیم. در پایان برای چندمین بار بگم که از بچگی از تابستون و گرما متنفر بودم و الان این تنفر خیلی خیلی بیشتر شده.  اگه به طور مطلق بخوام بگم، تابستون و گرما، در صدر جدول تنفرات من قرار دارند. والسلام. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در جواب وصیت نامه متین

  • الان متین حدود یک ساعت و نیم میشه که خوابیده. منم خوابم نمی اومد. نشستم پای لپ تاپ و دارم فوتبال ایران- ازبکستان رو تماشا میکنم. یهو به سرم زد سری به وبلاگ یزنم. دیدم متین پست وصیت نامه رو گذاشته. انشاالله که عمرش دراز باشه (بوی عود توی خونه پیچیده و داره دیوونم میکنه، آخه چند روزی میشد که بدون عود سر کردیم و تازه کلی عود مخصوص خودم رو خریدم).  گفتم در جواب این وصیت نامه، چیزی بنویسم. شاید خیلی هایی که این وبلاگ رو میخونن یا دوستانی که از اینستاگرام، بنده یا متین رو دنبال میکنن، فکر کنن ما خیلی توی رویاها زندگی میکنیم و همه چیزمون  رویاییه و هیچ بدی و دعوا, ...ادامه مطلب

  • متین جان

  • اتفاقی نیفتاده تو فقط با یه آدم نسبتا کم شعور ازدواج کردی. خودت خواستی. حالا بکش. ببینم سبک میشم یا نه. چرا مردها اینقدر کودن اند؟,متین جان تولدت مبارک,متین جان,متین جان نثاردوست,متین جانی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها