عن در احوالات این روزها

متن مرتبط با «از تهران تا قاهره manoto» در سایت عن در احوالات این روزها نوشته شده است

تجربه طعم مجردی بعد از سالها

  • امشب با وحید و محمود بعد مدتها خاطرات مجردی رو تجربه کردیم. عارف هم که تازه از آمریکا به ایران برگشته، امشب ساعتی با ما بود. حالا این تجربه ایکه میگم از ساعت ۹ شب شروع شد. الان سه نفره اومدیم سمت شهمیرزاد. متین خونه تنهاست، مثل شراره و تارا و مهتاب که رفته شیراز. تموم اینها رو در این حالت خودم و بالا و پایین ماشین نوشتم که اینو یادداشت کنم: متین جان! همسر جان! رفیق جان! خیلی دوستت دارم. ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی، حتی لذت تجربه های مجدد مجردی. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در راه تهران برای دوره آموزشی سه روزه

  • همین الان از خروجی سمنان به تهران خارج شدیم. برای یه دوره آموزشی سه روزه با موضوع "مدیریت دارایی های فیزیکی" در مجتمع آموزشی پژوهشی تهران (پژوهشگاه نیرو) دعوت شدم و بعد از کلاس هم قرار هست در مهرشهر کرج اقامت داشته باشیم. چهارشنبه هم عروسی ساراست و رسیدن به موقع من به مراسم هم در هاله ای از ابهامه. کل دیشب به مرتب کردن خونه گذشت و متین بی نهایت زحمت کشید تا در صورت ضرورت، علی و سعیده از خونه ما هم استفاده کنند. شنبه شب به اتفاق متین و وحید و مهتاب و محمود و شراره و تارا، میهمان جواد و حمیده در باغ زیباشون در درجزین بودیم. اولین بار بود که بعد از سکته مغزی وحید در آبان پارسال، یه حس خوب رو تجربه کردیم و مثل همیشه چقدر جای امیر خالی بود. همین الان رسیدیم پلیس راه سرخه و والسلام. پ.ن: ساعت ۷.۴۰ صبح به مقصد رسیدیم. الان ساعت ۸ صبح هست و من در سالن جلسات نشستم. فقط ۴ نفر از مدعوین اومدند و جلسه هنوز شروع نشده. هوا هم خوبه. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای جمشید عندلیبی که دیروز از این جهان رفت

  • دقیقا نمی دونم اولین بار کی و کجا اسم و صدای ساز جمشید عندلیبی رو شنیدم ولی شاید برای اکثر علاقمندان موسیقی ایرانی، نام جمشید عندلیبی با نوایِ نیِ "نی نوا"ی حسین علیزاده پیوند خورده که دقیقا ۴۰ سال پیش در سال ۶۲ شمسی اجرا شده. الان رفتم شربت پلارژین بخورم، یهو یادم اومد اولین بار اسم و صدای ساز جمشید عندلیبی رو در کاست "سرو چمان" شنیدم. بعد ها بیشتر و بیشتر از ایشون شنیدم. در آلبوم های برادر ایشون یعنی محمدجلیل عندلیبی، آلبوم های گروه چاووش، گروه عارف و مهم تر از همه نی نوا و ... یادم هست یکی از کاست هایی که توی سال های شباب می خریدم، آلبوم "پاییز نیزار" متعلق به جمشید عندلیبی بود که بی نهایت زیبا و شنیدنی بود. اما از میان این همه اثر که از جمشید عندلیبی شنیدم، شاید موندگارترینش برای من، پیش درآمد کنسرت "دل مجنون" اجرای آمریکا بود که البته در کاست اصلی، اجرای دیگری از این کنسرت گذاشته شده و این پیش درآمد وجود نداره. این پیش درآمد زیبا ساخته خود جمشید عندلیبی بود و در بیات ترک به همراهی سه تار داریوش پیرنیاکان و تمبک مرتضی اعیان نواخته شده. امشب به هزار درد سر، این پیش درآمد زیبا رو از فایل تصویری جدا کردم و اینجا براتون به اشتراک میذارم. روحش شاد. متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بازگشت از سفر کاری یزد

  • الان در روستای جندق هستیم. این دو روز خیلی زود و سریع گذشت‌. جزییات سفر رو خواهم نوشت. قرار نبود امروز برگردیم، ولی چون پیش بینی هوا نشون میداد فردا هوا نامناسب باشه، بلافاصله بعد از تموم شدن تست ها در کارخانه، به سمت سمنان حرکت کردیم. بر خلاف مسیر رفت، این بار از جاده جندق برگشتیم و ابتدا به دامغان و بعد انشاالله به طرف سمنان حرکت می کنیم. سه همراه من برای دستشویی پیاده شدند و من تنها توی ماشین نشستم.  دوباره حرکت کردیم. آخرین بار سال ۹۶ با آرمین و زهره و آراد از این مسیر رفتیم و اولین بار هم فروردین ۸۷ با وحید و مجید و محمود و غلامرضا. فعلا همین. تکمیلیات: ساعت ۲۰.۳۰ شب هست و رسیدیم دامغان. حسین، راننده شرکت از سمنان اومده دنبال ما و داریم بر می گردیم. هوای دامغان که عجیب سرده. کلی سوغاتی خریدم. ظهر بعد از تموم شدن تست ها، رفتیم سمت فروشگاه حاج خلیفه رهبر و شرکا (شعبه پایین تر از میدان نماز یزد) و کلی خرید برای متین و خونواده و دوستان کردم و رفتیم به محل اسکان و جنگی وسایل رو جمع کردیم و به سمت جاده چوپانان حرکت کردیم. ناهار رو حدود ساعت ۱۴.۳۰ در شعبه دو اکبر جوجه یزد خوردیم و راه افتادیم. یه بخش راه به چرت های مُقطع گذشت و بالاخره به جایی رسیدیم که شرق و غرب و شمال و جنوب رو نگاه می کردی، زمین صافِ صاف بود و ما از وسط "دشت کویر" می گذشتیم.  تنها دلخوشی و امید زندگی من متین هست و کلی دلم براش تنگ شده. لحظه شماری می کنم برای دیدن و بغل کردنش و بوییدن موهاش. اینم چند تا عکس از این سفر: این عکس رو بعد از بازدید از زورخانه بالای آب انبار پنج بادگیر یزد که در مجاورت تکیه امیرچخماق هست گرفتم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ماموریت تهران در آغاز چهل سالگی

  • دیشب که از دامغان برگشتم، حدود یه ساعت بعد روی مبل خوابیدم. متین چند باری بیدارم کرد که چای بخوریم، ولی بهش گفتم بذار بخوابم که چهار صبح باید برم تهران. ساعت یه ربع چهار صبح بیدار شدم و صبحونه خوردم و منتظر راننده موندم تا بیاد. راس ساعت چهار و ربع رفتیم اداره و کارت زدیم و حرکت کردیم به سمت گرمسار. همین الان رسیدیم پلیس راه سرخه.  خدا کنه جلسه امروز تک سانس باشه و نشست بعد از ناهار نداشته باشه. همین. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کتاب جاسوسی که سقوط کرد

  • همون طوری که قبلا براتون گفتم، یکی از عادت های تقریبا روزانه من، سر زدن به سایت ویکی پدیای فارسی و خوندن مقاله تصادفی و سایر مطالب مندرج در اون جاست. توی صفحه اصلی این سایت یه جا داره به اسم "مرگ های اخیر". دیشب دیدم فردی به اسم "زوی زمیر" که سالها پیش رییس موساد بوده، اخیرا درگذشته. به صفحه مربوط به خودش رفتم و از اونجا نمی دونم به چه طریقی به صفحه "اشرف مروان" رسیدم. این اسم رو کمتر از یه ماه قبل، دوستم وحید حین گفتگو توی دفتر کارش مطرح کرد و گفت داماد جمال عبدالناصر بوده و برای اسراییل جاسوسی می کرده. بیشتر در مورد اشرف مروان جستجو کردم و به کتابی رسیدم به اسم "جاسوسی که سقوط کرد" نوشته "آرون برگمان" و ترجمه "مهدی نوری".  کتاب رو در فیدیبو با ۵۰ درصد تخفیف و به قیمت ۱۲۵۰۰ تومن خریدم. من و متین رفتیم بخوابیم و من هم خوابم نمیومد و هم دوست داشتم کتاب رو بخونم. از معدود دفعاتی بود که به صورت ضربتی، یک کتاب رو بدون توقف تا انتها خوندم، اونم به صورت الکترونیکی. کتاب فوق العاده جذابی بود و آخر هم به طور صد در صد مشخص نشد که این اشرف مروان که داماد جمال عبدالناصر، رییس جمهور مصر بوده و بعدها هم دست راست انور سادات، برای اسراییل جاسوسی می کرده یا برای مصر یا جاسوس دو طرفه بوده و برای هر دو سرویس امنیتی اسراییل و مصر کار می کرده. جالب تر از همه مسائل، ارتباطی بود که بین نویسنده اسراییلی این کتاب و اشرف مروان برقرار شده بود که تا روز مرگ اشرف مروان ادامه داشت و باز هم به طور صد در صد مشخص نشد که سقوطش از بالکن منزلش، خودکشی بوده یا قتل. در هر حال داستانی شگفت بود از داستان های خاورمیانه پرتنش ما و زندگی انسانی که در اون مقام چه ریسک هایی کرد و آخرین قمارش، قمار زندگی خودش بود., ...ادامه مطلب

  • داستان کوتاه پر عقاب

  • پریشب قبل از خواب، یهو به یاد داستان کوتاه "پر عقاب" افتادم که اسمش رو چند روزی بود شنیده بودم. داستان کوتاه بود و بسیار زیبا و تاثیر گذار. زاویه دید و نگاه نویسنده واقعا تحسین برانگیز بود که چطور میشه از یه واقعه جنگی و ربطش به شعر ناصرخسرو، چطور جادو کرد و یک اثر هنری زیبا خلق کرد. نویسنده این کتاب، حبیب احمد زاده یکی از جدید ترین افرادی هست که در اینستاگرام دنبالش می کنم. با اینکه دو کتابش رو سالهاست خریدم و در کتابخونه من هست، ولی هنوز نخوندمشون. کتاب های "داستان شهر جنگی" و "سفر به گرای ۲۷۰ درجه". حالا چرا حبیب احمد زاده انقدر برام جالب بود. نمی دونم توی پست فیلم ملکه ازش نوشتم یا نه. وقتی فیلم ملکه رو تماشا کردم، انتهای فیلم دیدم که این اثر به تعدادی از دیدبان های مستقر در پالایشگاه آبادان در زمان جنگ تقدیم شده و آخرین اسمی که نوسته شده بود، نام حبیب احمدزاده بود. با خودم گفتم این همون حبیب احمدزاده نویسنده دو کتاب توی کتابخونه منه؟ جستجو کردم و در نهایت تعجب دیدم که بله. از اون روز علاقه من بهش صد چندان شد و چون پست های اینستاگرامیش به دور از تعصب و با منطق گذاشته میشه، باز هم علاقمند تر شدم. در صددم کارها و آثارش رو بخونم، خصوصا فیلم هایی که بر مبنای فیلمنامه او نوشته شده، مثل فیلم اتوبوس شب و ... دنیا جای عجیبیه و اتفاقات عجیب تری هم توش میفته، ولی از اینکه منجلاب هست، شک نکنید. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دوش آفتاب

  • شهمیرزاد هستیم. پریشب مهندس گ. و خانواده شام مهمون ما بودند و دیشب وحید و مهتاب که اتفاقا همین جا خوابیدند و امروز بعد از صبحانه از اینجا رفتند. هوای امروز گرم و آفتابی و یه طورایی بهاریه و پرنده ها هم میخونند. متین پرده ها رو کنار زده و آفتاب تندی وارد خونه شده. آدم دلش میخواد دراز بکشه و فکر کنه در سواحل جزایر قناری هست و دوش آفتاب بگیره. این چند روز که داروها رو مصرف می کنم، راحت تر میتونم کارهای توی اداره رو انجام بدم، ولی عوضش این دو شب اخیر بعد از مصرف داروها گیج و منگ بودم. جالب تر اینه که امشب بعد از یک هفته مصرف داروها، قراره دوزش دو برابر بشه.  دیروز متین مدرسه بود و من تنها خونه بودم. بعد از اومدن دیدم چهار تا کتاب "قصه های خوب برای بچه های خوب" رو آورده. اتفاقا چند روز پیش داشتیم مستند مهدی آذر یزدی رو تماشا می کردیم. این پنجشنبه و جمعه اخیر، اولین تعطیلاتی بود که بعد از مدتهای مدید، درگیر کاری نبودم و آزاد بودم. هفته های گذشته یا یه کاری داشتم یا ماموریت و یا کار در اداره. خلاصه که آدم چقدر نیاز داره به این تعطیلات. پ.ن: دیشب دقیقا یک ماه از سکته مغزی وحید می گذشت. دیروز ۹ آذر، یازدهمین سالگرد درگذشت استاد محمد خواجوی، شارح آثار بزرگ عرفانی بود. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دوستانی دارم بهتر از آب روان و خدایی که در این نزدیکی ست

  • خیلی شعرها شاید برای خیلی از افراد، شاید مصداقی نداشته باشه. ولی برای مثال، این شعر سهراب سپهری برای من مصداق داره. دوستانی دارم که کنارشون حالم خوبه و کنار اونها وجود خدا رو حس می کنم. برای همه چنین حسی رو آرزومندم. پ.ن: این پست در شهمیرزاد و در باغ عموی احسان و در کنار دوستان خوبم نوشته شد. ممنون از احسان و فائزه بابت میزبانیشون از ما. ما حدود بیست و چهار سالی هست دوست و رفیق هستیم. سالها مجردی و الان هم با همسرهامون کنار همدیگه هستیم بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جلسه تهران

  • ساعت ۴ صبح بیدار شدم. دیشب هم دیر خوابیدم. وحید و مهتاب شام مهمون ما بودند. چند روزی بود اونا رو ندیده بودم. خلاصه سه چهار ساعتی بیشتر نخوابیدم. تازه زود راه افتادیم باز با بیست دقیقه تاخیر رسیدیم به محل جلسه. جلسه برگزار شد و تازه ناهار خوردم و اومدم توی ماشین تا همکاران دیگه بیان و راه بیفتیم سمت خونه. چند روزی که داروها رو استفاده می کنم، برگشتم به شرایط نرمال. تازه می فهمم توی چه جهنمی زندگی می کردم. حالا سر یک هفته قرار دوز دو تا از داروهام دو برابر بشه. فعلا که خوب هستم. همین. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دارم میرم به تهران

  • ساعت چهار و ربع صبح بیدار شدم. یه تخم مرغ سنگ پز خوردم و ساعت ۴.۳۵ راننده اومد دنبالم. ده دقیقه ای منتظر یه همکار دیگه مون بودیم که اومد و الان میدان قومس هستیم و راهی تهران برای جلسه. دیشب بعد یک هفته از شهمیرزاد اومدیم سمنان خونه خودمون. متین برای شام باقالی قاتوق درست کرد و چقدر هم خوب شده بود. بعد از دو سری شستشو و پهن کردن لباس ها خوابیدیم. چون عصر دیروز بعد اومدن از شرکت خوابیده بودم، تا یه ساعت قبل از بیدار شدن خوابم نمی اومد. خلاصه که بوق سگ داریم میریم تهران و کی برگردیم خدا میدونه. علی دیروز زنگ زد که بعد اومدن از تهران هماهنگ کنیم واسه بردن مبل های بابا به شهمیرزاد. امروز و امشب کارم در اومده. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تا بحال چنین تعریفی از خودمون نخونده بودم

  • ما دو نفر هستیم. وحید و متین که از سال 93 با هم زندگی می کنیم و با هم می نویسیم. من مهندس برق و متین معلم و مدرس دانشگاهبرگرفته از وبلاگ خزعبلات (khozabalat.blog.ir) ما روزهای عجیبی رو پشت سر میذاریم. تقریبا چیزی برای از دست دادن ندارم.شیفته و واله ی زندگی هستم و در عین حال منتظرم که تمام شود. در آستانه ی چهل سالگی، خانه ی جدید، شغل جدید، شهر جدید، قیافه جدید. امشب رفتیم که فرش بخریم، من ناخودآگاه عینک برداشتم . بعد توی آسانسور تا پارکینگ به خودم نگاه کردم. جذاب عینکی، انگار میدانم زندگی چیزی در چنته ندارد که تقدیمم کند. مرگ هم ایضا. نهایتش بیلاخی، شستی، فاکی چیزی.... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اولین بازدید از عباس آباد میامی

  • دیشب مهمون داشتیم. مهندس گ. و خانواده و فرید و مائده. مهندس و خونواده حدود ساعت ۱ بامداد رفتند و فرید چون دیر اومده بود، تا ساعت ۲.۳۰ بامداد بودند و صحبت کردیم و چقدر هم حرفهای خوبی زده شد. ساعت ۵.۳۰ صبح از خواب بیدار شدم و ساعت ۶ اداره بودم و با مهندس رفتیم سمت عباس آباد میامی. صادق هم توی شاهرود به ما پیوست. من چون شب قبل نخوابیده بودم، ناخودآگاه خوابم برد. بالاخره رسیدیم به محل پست. اولین بار بود پست رو می دیدم. از تجهیزات عکسبرداری کردم و بعد هم توی جلسه کمیته راه اندازی نشستم. جلسه که تموم شد، قرار شد برای ناهار بریم رستوران. روبروی پست یه رستوران تازه ساز بود و رفتیم و ناهار خوردیم. من مثل همیشه جوجه کباب خوردم. الان هم در مسیر بازگشت هستیم و حدود ۱۵ کیلومتری میشه که از شاهرود خارج شدیم‌ بعد از سالها کاروانسرای میان دشت رو دیدم و چشمم به کاروانسرای خود روستای عباس آباد افتاد که ندیده بودمش. انشاالله در اولین ماموریت تکی به عباس آباد، باید سری بهش بزنم. نمی دونم چرا انقدر کاروانسراها برام جالب و جذاب هستند. پ.ن: دیگه حس و حال ماموریت، خصوصا ماموریت های راه دور رو ندارم، خصوصا امروز که حدود ۳۳۰ کیلومتر اومدیم و همین مقدار رو باید برگردیم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سومین جلسه تدوین دستورالعمل در تهران

  • دیشب حدود ساعت یک بامداد، به زور قرص اگزازپام خوابیدم. ساعت سه و نیم صبح از خواب بیدار شدم و الان داریم میریم اداره که ساعت بزنیم و بریم سمت تهران. جلسه من ساعت ۸ صبح و جلسه همکارم مهندس ه. ساعت ۷ صبح شروع میشه. صبحونه کره و مربای آلبالو زدم و وسایل رو جمع کردم و اومدم لب بلوار. سوت و کور. تماس گرفتم و دوستان در مسیر خونه ما بودند. همین الان نگهبان رو از خواب بیدار کردیم و ساعت زدیم و حرکت به سمت تهران. سومین بار هست که در جلسه تدوین دستورالعملی که روش کار می کنیم شرکت می کنم و چقدر نکات خوب آموختم و با همکاران سایر استان ها که متخصصان این حوزه هستند آشنا شدم. بازی Quiz of Kings هم که بهش معتاد هستم، فعلا از دسترس خارج هست و نیمچه افسردگی بر من مستولی شده. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • فردا مجددا عازم رشت برای مراسم هفتم

  • امروز روز خوبی بود. کلی کارهای عقب مونده اداره رو انجام دادم. کارت بانک ملی رو که اعتبارش تموم شده بود رو تمدید کردم، روغن ماشین رو عوض کردم، باک بنزین رو پر کردم و خلاصه هر کاری که مونده بود رو سامون دادم و فقط موند بررسی صورت وضعیت. فردا قراره ساعت ۸ صبح با مهندس بریم گرمسار و متین هم حدود ساعت ۱۱ خودشو برسونه گرمسار و بعد از اونور بریم رشت تا در مراسم هفتم مامانی شرکت کنیم و انشاالله جمعه برگردیم. یه اتفاق جالب هم که از دست دادم به روز شنبه ۱۴ مرداد بر می گرده که سالگرد هوشنگ ابتهاج بود و اون موقع رشت بودم و فاصله من در اتاق متین تا مزار ابتهاج کمتر از دویست متر بود. دکتر شفیعی کدکنی هم اومده بود و خلاصه توفیق حضور در مراسم رو از دست دادم. الان متین از سمنان و مهسا و عظیم از آلمان و عارفه و فائزه و فهیمه از رشت، مشغول تماس تصویری هستند و صدای خنده هاشون بلند شده. تا باد چنین بادا! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها