عن در احوالات این روزها

متن مرتبط با «اگر خواستی چیزی را پنهان کنی» در سایت عن در احوالات این روزها نوشته شده است

عروسی سارا

  • از روز چهارشنبه هفته گذشته ۱۲ اردیبهشت شروع می کنم. علی (راننده شرکت) راس ساعت ۱۴.۳۰ که ساعت قرار ما بود، به تهران اومد. من هم از بچه های دوره آموزشی خداحافظی کردم و با علی به طرف سمنان حرکت کردیم. ایوانکی توقف کردیم و چیزی خوردیم و مجدد حرکت کردیم. بعد از رسیدن به خونه، دیدم متین از آسانسور پیاده شد و با ست کامل لباس و متعلقات عروسی، راهی سالن هست و به من گفت با پدر و مادرم بیام. سریع اومدم بالا و صورتم رو اصلاح کردم و لباس پوشیدم و به همراه پدر و مادر رفتیم به طرف سالن. عروسی خوبی بود و شام هم خوشمزه بود. بعد از پایان شام، نزدیکان برای مراسم آخر شب، به طرف شهمیرزاد حرکت کردند. اونجا که خیلی خوب بود و با اینکه خودم خیلی از این جمع ها دوست ندارم، ولی اون شب خیلی چسبید. بعد از جمع شدن بساط رقص و پایکوبی، با اون حال خسته به طرف منزل بابا در شهمیرزاد حرکت کردیم و کلی لحاف و وسایل خواب برای مهمون های داماد بردیم. خلاصه بگم وقتی همه کارها تموم شد و اومدیم منزل خودمون در شهمیرزاد، از فرط خستگی تا رفتم توی رختخواب، خوابم برد. فردای اون روز یعنی پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت کار خاصی نداشتیم و به کارهای خودمون رسیدیم. عصر رفتیم استراحتی بکنیم که چون کشیک بودم، موبایلم روی ویبره بود. تلفنم زنگ خورد و شماره تهران افتاد. زن پشت تلفن گفت از خیریه تماس می گیرم. تازه چشمامون گرم شده بود. خدا میدونه چقدر جلوی خودم رو گرفتم تا به یارو فحش ندم. سر جفتمون درد گرفته بود، خصوصا متین که با کوچکترین صدایی بی خواب میشه. متین به جای اینکه ناله کنه، سریع زنگ زد به خانم مهندس و مائده و قرار شد شام همگی بیان منزل ما. مهمان ها موافقت کردند و رفتیم توی کار تهیه شام. متین چلو گوشت و باقلا قاتوق درست کرد. شب خوبی ب, ...ادامه مطلب

  • در راه تهران برای دوره آموزشی سه روزه

  • همین الان از خروجی سمنان به تهران خارج شدیم. برای یه دوره آموزشی سه روزه با موضوع "مدیریت دارایی های فیزیکی" در مجتمع آموزشی پژوهشی تهران (پژوهشگاه نیرو) دعوت شدم و بعد از کلاس هم قرار هست در مهرشهر کرج اقامت داشته باشیم. چهارشنبه هم عروسی ساراست و رسیدن به موقع من به مراسم هم در هاله ای از ابهامه. کل دیشب به مرتب کردن خونه گذشت و متین بی نهایت زحمت کشید تا در صورت ضرورت، علی و سعیده از خونه ما هم استفاده کنند. شنبه شب به اتفاق متین و وحید و مهتاب و محمود و شراره و تارا، میهمان جواد و حمیده در باغ زیباشون در درجزین بودیم. اولین بار بود که بعد از سکته مغزی وحید در آبان پارسال، یه حس خوب رو تجربه کردیم و مثل همیشه چقدر جای امیر خالی بود. همین الان رسیدیم پلیس راه سرخه و والسلام. پ.ن: ساعت ۷.۴۰ صبح به مقصد رسیدیم. الان ساعت ۸ صبح هست و من در سالن جلسات نشستم. فقط ۴ نفر از مدعوین اومدند و جلسه هنوز شروع نشده. هوا هم خوبه. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای استوار یکم علی اکبر رمضانی

  • در نزدیک حالت ممکن بیداری به خواب می نویسم. من روی تخت اتاق خواب منزل سمنان و متین توی هال روبروی تلویزیون خوابیده. امروز مدرسه شون افطار دادند و خانم تا برسه خونه، ساعت شد حدود ۲۰.۴۵. در برگشت لطف کرد و لپ تاپ منو از علی ع. گرفت. لپ تاپ ۱۳ ساله من خیلی کند شده بود و یه هارد ssd از علی گرفتم و سرعتش از دِبی شیر سماور به دِبی شیر آتش نشانی تغییر کرد. منم از ساعت چهار و نیم عصر که از سر کار اومدم، لاینقطع مشغول مرتب کردن خونه بودم. فقط نیم ساعتی رفتم پایین و افطار رو پیش بابا و مامان بودم. تلویزیون هم روشن بود و صدای بازی دربی پرسپولیس استقلال رو حین کار می شنیدم. ریش هام رو بعد مدت ها زدم. فکر کنم از روز پدر تا امشب نزده بودم. فقط جمعه گذشت متین یه خورده کوتاهشون کرده بود. امروز کلهم اجمعین ریشها رو زدم و فعلا سیبیل دارم، اونم سیبیلی چخماقی. بیست و چهار روز هست که خوشبختانه و گوش شیطون کر، سیگار نکشیدم و مهم تر از اون حتی لحظه ای هوس هم نکردم. قرص های ضد اضطراب و ضد افسردگی رو سه چهار روزی میشه که قطع کردم. از لحاظ بدنی، فعلا مشکل هموروئید دارم که باید سریع تر درمانش کنم، چون نه درست بشوئه و دردش هم بسیار زیاده.  این روزها بر خلاف رویه معمول زندگیم، کلا خواب می بینم، با داستانهایی مثل فیلم ها و ساخته شده بر اساس سناریوهایی بسیار قوی. اما دیروز هم که اول ماه رمضان بود، افطار رو به اتفاق علی و سعیده پیش بابا و مامان در طبقه پایین بودیم. متین دقیقا تایم افطار نوبت مشاوره داشت. بعد از اومدن متین، سریع لباس پوشیدیم و رفتیم شهمیرزاد خونه فرید و مائده و کلی مهمون هم اونجا بودند و چهارشنبه سوری رو اونجا سر کردیم. فردا صبح ساعت ۵ صبح ماموریت شاهرود رو پیش رو دارم. اگه عمری باشه، , ...ادامه مطلب

  • برای جمشید عندلیبی که دیروز از این جهان رفت

  • دقیقا نمی دونم اولین بار کی و کجا اسم و صدای ساز جمشید عندلیبی رو شنیدم ولی شاید برای اکثر علاقمندان موسیقی ایرانی، نام جمشید عندلیبی با نوایِ نیِ "نی نوا"ی حسین علیزاده پیوند خورده که دقیقا ۴۰ سال پیش در سال ۶۲ شمسی اجرا شده. الان رفتم شربت پلارژین بخورم، یهو یادم اومد اولین بار اسم و صدای ساز جمشید عندلیبی رو در کاست "سرو چمان" شنیدم. بعد ها بیشتر و بیشتر از ایشون شنیدم. در آلبوم های برادر ایشون یعنی محمدجلیل عندلیبی، آلبوم های گروه چاووش، گروه عارف و مهم تر از همه نی نوا و ... یادم هست یکی از کاست هایی که توی سال های شباب می خریدم، آلبوم "پاییز نیزار" متعلق به جمشید عندلیبی بود که بی نهایت زیبا و شنیدنی بود. اما از میان این همه اثر که از جمشید عندلیبی شنیدم، شاید موندگارترینش برای من، پیش درآمد کنسرت "دل مجنون" اجرای آمریکا بود که البته در کاست اصلی، اجرای دیگری از این کنسرت گذاشته شده و این پیش درآمد وجود نداره. این پیش درآمد زیبا ساخته خود جمشید عندلیبی بود و در بیات ترک به همراهی سه تار داریوش پیرنیاکان و تمبک مرتضی اعیان نواخته شده. امشب به هزار درد سر، این پیش درآمد زیبا رو از فایل تصویری جدا کردم و اینجا براتون به اشتراک میذارم. روحش شاد. متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ماموریت تهران در آغاز چهل سالگی

  • دیشب که از دامغان برگشتم، حدود یه ساعت بعد روی مبل خوابیدم. متین چند باری بیدارم کرد که چای بخوریم، ولی بهش گفتم بذار بخوابم که چهار صبح باید برم تهران. ساعت یه ربع چهار صبح بیدار شدم و صبحونه خوردم و منتظر راننده موندم تا بیاد. راس ساعت چهار و ربع رفتیم اداره و کارت زدیم و حرکت کردیم به سمت گرمسار. همین الان رسیدیم پلیس راه سرخه.  خدا کنه جلسه امروز تک سانس باشه و نشست بعد از ناهار نداشته باشه. همین. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دکتر نصرالله پورجوادی

  • امروز ماموریت بودیم. رفتیم ایوانکی برای بازدید از سرویس تجهیزات. به هر دو تا پست سر زدیم. برنامه دیر شروع شد. رفت و برگشت توی حالت گیجی و منگی بودم و برای گذران وقت، مصاحبه سایت آرته باکس با دکتر نصرالله پورجوادی رو گوش دادم. زندگی این آدم و دغدعه هاش، منو یاد زندگی عارف (دوست من) انداخت. جالب ترین نکته زندگی ایشون که به علم انساب دوستی من هم ربط پیدا میکنه این نکته است که ایشون در جوانی به جرگه دراویش نعمت اللهی نوربخشی در میان و بعد از مدتی با خواهر دکتر جواد نوربخش ازدواج می کنند که البته همسر ایشون از همون اول درگیر بیماری MS میشن و بالاخره مرحوم میشن. نکته دیگه اینجا دکتر سید حسین نصر، استاد راهنمای تز دکترای ایشون بودند. از این به بعد سعی میکنم یافته ها و شنیده های جالب هر روز رو به صورت نکته ای بنویسم تا فراموش نشه. کلی چیز توی یادم بود ولی کم کم داره فراموشم میشه. امروز توی اینستاگرام می چرخیدم و به شجرنامه مرتضی ممیز برخوردم. جد ایشون حاج میرزاحسن ممیز بودند که شغل ایشون ممیز املاک سلطنتی ناصرالدین شاه بوده و به همین خاطر نام خانوادگی اونها ممیز شده. امروز از ماموریت که اومدم، رفتم خونه سمنان، چون صبح ماشین رو اونجا پارک کرده بودم. مامان کلی وسیله داد و اومدم شهمیرزاد. متین از مدرسه اومده بود دفتر وحید و منم خودم رو به اونجا رسوندم. وحید رو دیدم و مثل همیشه از اینکه چرا مهندسی خوندیم و ایران موندیم، می نالید. بعد اومدیم خونه و متین ماکارونی درست کرد و با پیاز و ترب طمع دار شده دیروز خوردیمش. انقدر خوردیم که حد نداشت. بعد هم افقی شدیم و خوابیدیم. ساعت شش و نیم بیدار شدیم و رفتم چای بذارم که زدم قوری رو شکستم. الان هم میخواهیم بریم, ...ادامه مطلب

  • جلسه تهران

  • ساعت ۴ صبح بیدار شدم. دیشب هم دیر خوابیدم. وحید و مهتاب شام مهمون ما بودند. چند روزی بود اونا رو ندیده بودم. خلاصه سه چهار ساعتی بیشتر نخوابیدم. تازه زود راه افتادیم باز با بیست دقیقه تاخیر رسیدیم به محل جلسه. جلسه برگزار شد و تازه ناهار خوردم و اومدم توی ماشین تا همکاران دیگه بیان و راه بیفتیم سمت خونه. چند روزی که داروها رو استفاده می کنم، برگشتم به شرایط نرمال. تازه می فهمم توی چه جهنمی زندگی می کردم. حالا سر یک هفته قرار دوز دو تا از داروهام دو برابر بشه. فعلا که خوب هستم. همین. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دارم میرم به تهران

  • ساعت چهار و ربع صبح بیدار شدم. یه تخم مرغ سنگ پز خوردم و ساعت ۴.۳۵ راننده اومد دنبالم. ده دقیقه ای منتظر یه همکار دیگه مون بودیم که اومد و الان میدان قومس هستیم و راهی تهران برای جلسه. دیشب بعد یک هفته از شهمیرزاد اومدیم سمنان خونه خودمون. متین برای شام باقالی قاتوق درست کرد و چقدر هم خوب شده بود. بعد از دو سری شستشو و پهن کردن لباس ها خوابیدیم. چون عصر دیروز بعد اومدن از شرکت خوابیده بودم، تا یه ساعت قبل از بیدار شدن خوابم نمی اومد. خلاصه که بوق سگ داریم میریم تهران و کی برگردیم خدا میدونه. علی دیروز زنگ زد که بعد اومدن از تهران هماهنگ کنیم واسه بردن مبل های بابا به شهمیرزاد. امروز و امشب کارم در اومده. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سفر رشت برای حال نامساعد پدر متین

  • چهارشنبه گذشته بعد از اینکه از ماموریت برگشتم، چون ماشین دست متین بود، اداره موندم تا متین کارش توی مدرسه تموم بشه و بیاد دنبالم. چنین شد و با هم برگشتیم خونه. خیلی سریع خونه رو مرتب کردیم و وسایل رو بار زدیم و حدود ساعت دو و نیم بعد از ظهر به سمت رشت حرکت کردیم. هوا گرم بود به طوریکه تا بعد از گرمسار هم توی ماشین کولر روشن بود. فکر می کردم بزرگراه رشت توی یه روز مهر ماه که ملت دیگه مسافرت نمیان و مشغول درس بچه هاشون هستند، خلوت خلوت باشه، اما تا منجیل رو رد کردیم و افتادیم به ترافیک نحس رودبار، همه چیز رنگ باخت. رودبار رو که رد کردیم، برای اولین بار توی این حدود نه سالی که به رشت رفت و آمد می کنم، شاهد ترافیک قفل شده اطراف امامزاده هاشم بودیم. خلاصه به هر نکبتی بود، ساعت حدود ده شب رسیدیم رشت. بارون میومد و اون شب تا صبح رعد و برق بود و بارون. پدر متین کلی وزن کم کرده بود و شده بود یه موجود دیگه. همون شب کله پاچه ای که متین از سمنان درست کرده بود رو گرم کردیم و به اتفاق پدر و مادر متین خوردیم. جای مهسا و عظیم هم واقعا خالی بود. اون شب تا حدود ساعت دو بامداد بیدار بودیم و بعد خوابیدیم. فردا به مراقبت از پدر متین گذشت و منم کارهای خونه رو انجام می دادم تا اینکه قرار شد شام دخترخاله های متین بیان پیش ما. بچه ها هم اومدند و شام گمج کباب و باقلا قاتوق داشتیم. روحیه پدر متین هم بهتر شده بود، طوری که قبل اومدن بچه ها، رفت دکتر و تنها مشکلش فشار پایین خون بود. روز جمعه استراحت کردیم و بعد بیدار شدن از خواب و انجام باقی کارهای خونه، سری به منزل مهسا و عظیم زدیم و یه سری وسایلی که قرار بود با خودمون به سمنان بیاریم رو بار ماشین کردیم و ساعت دو و نیم عصر به سمت سمنان حرکت کردیم. ناهار, ...ادامه مطلب

  • سومین جلسه تدوین دستورالعمل در تهران

  • دیشب حدود ساعت یک بامداد، به زور قرص اگزازپام خوابیدم. ساعت سه و نیم صبح از خواب بیدار شدم و الان داریم میریم اداره که ساعت بزنیم و بریم سمت تهران. جلسه من ساعت ۸ صبح و جلسه همکارم مهندس ه. ساعت ۷ صبح شروع میشه. صبحونه کره و مربای آلبالو زدم و وسایل رو جمع کردم و اومدم لب بلوار. سوت و کور. تماس گرفتم و دوستان در مسیر خونه ما بودند. همین الان نگهبان رو از خواب بیدار کردیم و ساعت زدیم و حرکت به سمت تهران. سومین بار هست که در جلسه تدوین دستورالعملی که روش کار می کنیم شرکت می کنم و چقدر نکات خوب آموختم و با همکاران سایر استان ها که متخصصان این حوزه هستند آشنا شدم. بازی Quiz of Kings هم که بهش معتاد هستم، فعلا از دسترس خارج هست و نیمچه افسردگی بر من مستولی شده. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • فردا مجددا عازم رشت برای مراسم هفتم

  • امروز روز خوبی بود. کلی کارهای عقب مونده اداره رو انجام دادم. کارت بانک ملی رو که اعتبارش تموم شده بود رو تمدید کردم، روغن ماشین رو عوض کردم، باک بنزین رو پر کردم و خلاصه هر کاری که مونده بود رو سامون دادم و فقط موند بررسی صورت وضعیت. فردا قراره ساعت ۸ صبح با مهندس بریم گرمسار و متین هم حدود ساعت ۱۱ خودشو برسونه گرمسار و بعد از اونور بریم رشت تا در مراسم هفتم مامانی شرکت کنیم و انشاالله جمعه برگردیم. یه اتفاق جالب هم که از دست دادم به روز شنبه ۱۴ مرداد بر می گرده که سالگرد هوشنگ ابتهاج بود و اون موقع رشت بودم و فاصله من در اتاق متین تا مزار ابتهاج کمتر از دویست متر بود. دکتر شفیعی کدکنی هم اومده بود و خلاصه توفیق حضور در مراسم رو از دست دادم. الان متین از سمنان و مهسا و عظیم از آلمان و عارفه و فائزه و فهیمه از رشت، مشغول تماس تصویری هستند و صدای خنده هاشون بلند شده. تا باد چنین بادا! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کامران کلهر

  • تا مدتها نمی دونستم چنین شخصی اصلا کی هست. تا اینکه ماجرا از موسیقی تیتراژ ابتدایی سریال "زیر تیغ" ساخته استاد حسین علیزاده شروع شد. قطعه ای با نام "سوگ" در دستگاه همایون که بسیار زیبا و گیرا بود. بعدها متوجه شدم در کتاب ده قطعه تار ۳ ایشون این قطعه هست و در بالای نت قطعه بعد از نام سوگ، نوشته شده بود "به یاد کامران کلهر". پیگیر شدم و دیدم این کامران کلهر، برادر بزرگتر کیهان کلهر بودند که در موشک باران سال ۱۳۶۶ خورشیدی تهران، به همراه پدر و مادرشون کشته شدند. بعدها در مصاحبه ای از کیخسرو پورناظری خوندم که کامران کلهر، مدتی در گروه تنبور شمس، تنبور می زدند. این اطلاعات تا همین حد در ذهنم بود تا اینکه دیروز مصاحبه ارسلان کامکار با سایت آرته باکس رو گوش می دادم و چیزی گفت که نشنیده بودم. در جایی از مصاحبه در مورد یکی از آثارشون صحبت می کردند و گفتند سال ۱۳۶۶ بود و موشک باران شهرها اوج گرفته بود. قرار شده بود از سه راه جمهوری که منزلشون بوده، به شهریار بروند که امن تر بوده. قرار بوده که کامران کلهر که در اون موقع شوهر دوم قشنگ کامکار (بعد از طلاق از محمدرضا لطفی) بوده هم همراه اونها به شهریار بره، اما قرار میشه قبل رفتن، کامران کلهر سری به منزل پدر و مادرش بزنه که میره و همون موقع میدون حرّ موشک بارون میشه و کامران کلهر و پدر و مادرشون کشته میشن و تا خبر از رسانه ها به گوش میرسه، قشنگ کامکار میگه کامران هم به اونجا رفته بوده و قطعا کشته شده. ارسلان کامکار گفت که ما برای شناسایی اجساد رفتیم و مراسم تدفین رو هم برگزار کردیم و چقدر خواهرمون آسیب دید و ... خلاصه اینه این داده هم به داده های قبلی کامران کلهر اضافه شد که ایشون همسر دوم خانم قشنگ کامکار بودند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دومین تهران روی در یک ماه اخیر

  • الان مثل هفتم تیر یک ماه قبل، راهی تهران هستم برای حضور در جلسه ای در شرکت مادر خودمون برای تدوین دستورالعمل تست و سرویس یکی از تجهیزات شبکه و همین الان رسیدیم پلیس راه سرخه. صبح ساعت ۴.۲۵ دقیقه بیدار شدم، در حالی که دو ساعتی بیشتر نخوابیدم. شب هم مهندس گ. و خونواده بعد از مدتها اومدند خونه ما و لطف کردند تولد مختصری برای متین گرفتیم. شب خوبی بود و شایان مثل همیشه و با اشتیاق از موسیقی، خصوصا موسیقی کلاسیک می گفت و این بار بیشتر حرف حول محور رضا والی و آثارش بود و به حق چه آثار زیبایی داره. صبح مشغول پوست گرفتن از تخم مرغ ها بودم که متین با صدای شکوندن اونها بیدار شد. لقمه ای خورد و مجدد رفت که بخوابه. خوش به حال من که اگه بالا سر من طبل هم بزنند، از خواب بیدار نمیشم. امروز، روز تولد متین هست و ۳۸ سال رو پر کرد و رفت توی ۳۹ سالگی. دیشب می گفت فکر میکرده ۳۷ رو تموم میکنه، اما وقتی فهمیدم یه سال رو کم محاسبه کرده و عمر واقعیش یه سال از اون چه که فکر میکرده بیشتره، سخت درگیر شده بود. دیشب بعد رفتن مهمونا، می گفت از پیری و رسیدن به پیری بیزاره. تا اینو گفت، یاد غزاله علیزاده افتادم. این هم از اوضاع ما. الان که به پایان متن رسیدم، دقیقا از کنار کاروانسرای شاه عباسی لاسجرد گذشتیم و من دکمه "ذخیره و انتشار" رو زدم و این مطلب رو پست کردم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مستند برای پس از مرگم

  • در رشت هستیم و من و متین در هال منزل پدری متین، در حال استراحت. متین چند دقیقه ای میشه که خوابش برده و من همچنان بیدار. توی گوشم هم آواز سه گاه همایون شجریان با تار شهرام میرجلالی از آلبوم شوق دوست که حین رانندگی از سمنان تا رشت به طور اتفاقی توی فلش بود و گوش کردیم و بسیار لذت بردیم. امرور آلبوم رو از بیپ تونز خریدم و حلالش کردم. اما از وقایع این دو روز اینکه پنجشنبه صبح به اتفاق پدر متین، برای دیدن زمین کوچیکی که در اطراف رشت گرفتیم، به اونجا رفتیم. هوا ابری و دلخواه من وطبیعت هم زیبا و در حال بیدار شدن. زمین زو دیدیم و به خونه برگشتیم. عصر از پست سایت هاشور توی اینستاگرام، اعلان اکران مستند "برای پس از مرگم" رو دیدم و سریع بلیطش رو گرفتم و آنلاین تماشا کردم. مستندی درباره زندگی علی صفایی حائری معروف به عین. صاد که قبل تر چیزهایی در موردش شنیده بودم و این مستند، آگاهی بسیار بیشتری به شنیده ها و دانسته های قبلی افزود. انسان جالبی بود، اون هم در کسوت و لباس جماعت آخوندها و ملاها. دوست دارم بیشتر و دقیق تر از زندگی و اندیشه و مشکلاتی که براش ایجاد می کردند بدونم. اما چند نکته جالبی که این مستند داشت: اول اینکه در جلسه ای که جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در تابستان سال 1361 شمسی برای پرسش و سوال از فعالیت های ایشون که مخالف رویکرد رسمی حوزه در اون زمان بود، صدای ناصر مکارم شیرازی که در مقام سوال کننده قرار داشت، به صورت دقیق قابل تشخیص بود. برای من گفت و گوهای اون جلسه که در خلال مستند پخش میشد، به جلسه بازجویی و تفتیش عقاید بیشتر شبیه بود. دوم اینکه پای فردی به اسم حاج محسن بغدادی به داستان باز شد که از دوستان عین. صاد بوده و به خاطر مسائلی که ناگفته موند، سالهاست از ایران رفتند, ...ادامه مطلب

  • اولین ویرایش مقاله در ویکی پدیا

  • حدود یکساعت قبل و بعد از حدود یکساعت کلنجار و بعد از حدود یکسال که از ساخت حساب کاربریم توی ویکی پدیا می گذشت، یه مقاله رو ویرایش کردم. امشب اطلاعات یه شخصی رو ویرایش کردم که اتفاقا دیشب توی سایت کتابناک، اطلاعات شخصی پسرش رو ویرایش کردم. ویکی پدیا از محبوبان عالمه. تمام. ضمنا دیشب بابا و مامان شام پیش ما بودند. برای من و متین و مامان، از شعبه اصلی اکبر جوجه سمنان، اکبر جوجه گرفتم و برای بابا هم که توی عمرش جوجه و مرغ نخورده، از برگ سبز، خوراک کوبیده. با بابا با هم رفتیم غذا بگیریم و مثل همیشه می گفت احتیاط کن، صبر کن، مواظب باش و.... خلاصه آقای ایمنی باید بیان پیش ایشون شاگردی. شب خوبی بود. جای علی و سعیده هم که تهران بودند، خالی بود.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها