عن در احوالات این روزها

متن مرتبط با «خونریزی بعد از درآوردن رحم» در سایت عن در احوالات این روزها نوشته شده است

تجربه طعم مجردی بعد از سالها

  • امشب با وحید و محمود بعد مدتها خاطرات مجردی رو تجربه کردیم. عارف هم که تازه از آمریکا به ایران برگشته، امشب ساعتی با ما بود. حالا این تجربه ایکه میگم از ساعت ۹ شب شروع شد. الان سه نفره اومدیم سمت شهمیرزاد. متین خونه تنهاست، مثل شراره و تارا و مهتاب که رفته شیراز. تموم اینها رو در این حالت خودم و بالا و پایین ماشین نوشتم که اینو یادداشت کنم: متین جان! همسر جان! رفیق جان! خیلی دوستت دارم. ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی، حتی لذت تجربه های مجدد مجردی. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای جمشید عندلیبی که دیروز از این جهان رفت

  • دقیقا نمی دونم اولین بار کی و کجا اسم و صدای ساز جمشید عندلیبی رو شنیدم ولی شاید برای اکثر علاقمندان موسیقی ایرانی، نام جمشید عندلیبی با نوایِ نیِ "نی نوا"ی حسین علیزاده پیوند خورده که دقیقا ۴۰ سال پیش در سال ۶۲ شمسی اجرا شده. الان رفتم شربت پلارژین بخورم، یهو یادم اومد اولین بار اسم و صدای ساز جمشید عندلیبی رو در کاست "سرو چمان" شنیدم. بعد ها بیشتر و بیشتر از ایشون شنیدم. در آلبوم های برادر ایشون یعنی محمدجلیل عندلیبی، آلبوم های گروه چاووش، گروه عارف و مهم تر از همه نی نوا و ... یادم هست یکی از کاست هایی که توی سال های شباب می خریدم، آلبوم "پاییز نیزار" متعلق به جمشید عندلیبی بود که بی نهایت زیبا و شنیدنی بود. اما از میان این همه اثر که از جمشید عندلیبی شنیدم، شاید موندگارترینش برای من، پیش درآمد کنسرت "دل مجنون" اجرای آمریکا بود که البته در کاست اصلی، اجرای دیگری از این کنسرت گذاشته شده و این پیش درآمد وجود نداره. این پیش درآمد زیبا ساخته خود جمشید عندلیبی بود و در بیات ترک به همراهی سه تار داریوش پیرنیاکان و تمبک مرتضی اعیان نواخته شده. امشب به هزار درد سر، این پیش درآمد زیبا رو از فایل تصویری جدا کردم و اینجا براتون به اشتراک میذارم. روحش شاد. متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بازگشت از سفر کاری یزد

  • الان در روستای جندق هستیم. این دو روز خیلی زود و سریع گذشت‌. جزییات سفر رو خواهم نوشت. قرار نبود امروز برگردیم، ولی چون پیش بینی هوا نشون میداد فردا هوا نامناسب باشه، بلافاصله بعد از تموم شدن تست ها در کارخانه، به سمت سمنان حرکت کردیم. بر خلاف مسیر رفت، این بار از جاده جندق برگشتیم و ابتدا به دامغان و بعد انشاالله به طرف سمنان حرکت می کنیم. سه همراه من برای دستشویی پیاده شدند و من تنها توی ماشین نشستم.  دوباره حرکت کردیم. آخرین بار سال ۹۶ با آرمین و زهره و آراد از این مسیر رفتیم و اولین بار هم فروردین ۸۷ با وحید و مجید و محمود و غلامرضا. فعلا همین. تکمیلیات: ساعت ۲۰.۳۰ شب هست و رسیدیم دامغان. حسین، راننده شرکت از سمنان اومده دنبال ما و داریم بر می گردیم. هوای دامغان که عجیب سرده. کلی سوغاتی خریدم. ظهر بعد از تموم شدن تست ها، رفتیم سمت فروشگاه حاج خلیفه رهبر و شرکا (شعبه پایین تر از میدان نماز یزد) و کلی خرید برای متین و خونواده و دوستان کردم و رفتیم به محل اسکان و جنگی وسایل رو جمع کردیم و به سمت جاده چوپانان حرکت کردیم. ناهار رو حدود ساعت ۱۴.۳۰ در شعبه دو اکبر جوجه یزد خوردیم و راه افتادیم. یه بخش راه به چرت های مُقطع گذشت و بالاخره به جایی رسیدیم که شرق و غرب و شمال و جنوب رو نگاه می کردی، زمین صافِ صاف بود و ما از وسط "دشت کویر" می گذشتیم.  تنها دلخوشی و امید زندگی من متین هست و کلی دلم براش تنگ شده. لحظه شماری می کنم برای دیدن و بغل کردنش و بوییدن موهاش. اینم چند تا عکس از این سفر: این عکس رو بعد از بازدید از زورخانه بالای آب انبار پنج بادگیر یزد که در مجاورت تکیه امیرچخماق هست گرفتم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ماموریت تهران در آغاز چهل سالگی

  • دیشب که از دامغان برگشتم، حدود یه ساعت بعد روی مبل خوابیدم. متین چند باری بیدارم کرد که چای بخوریم، ولی بهش گفتم بذار بخوابم که چهار صبح باید برم تهران. ساعت یه ربع چهار صبح بیدار شدم و صبحونه خوردم و منتظر راننده موندم تا بیاد. راس ساعت چهار و ربع رفتیم اداره و کارت زدیم و حرکت کردیم به سمت گرمسار. همین الان رسیدیم پلیس راه سرخه.  خدا کنه جلسه امروز تک سانس باشه و نشست بعد از ناهار نداشته باشه. همین. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دوستانی دارم بهتر از آب روان و خدایی که در این نزدیکی ست

  • خیلی شعرها شاید برای خیلی از افراد، شاید مصداقی نداشته باشه. ولی برای مثال، این شعر سهراب سپهری برای من مصداق داره. دوستانی دارم که کنارشون حالم خوبه و کنار اونها وجود خدا رو حس می کنم. برای همه چنین حسی رو آرزومندم. پ.ن: این پست در شهمیرزاد و در باغ عموی احسان و در کنار دوستان خوبم نوشته شد. ممنون از احسان و فائزه بابت میزبانیشون از ما. ما حدود بیست و چهار سالی هست دوست و رفیق هستیم. سالها مجردی و الان هم با همسرهامون کنار همدیگه هستیم بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بعد مدتها اومدیم خونه شهمیرزاد

  • دیروز که پنجشنبه بود برای بازدید رفته بودیم شهمیرزاد. بعد بازگشت از ماموریت، اومدم خونه و چون متین خونه بود، ناهار خوشمزه ای درست کرده بود. یه غذای گیلانی به نام مرغ ترش که من مزه اش رو خیلی دوست دارم. غذا رو که خوردیم، خوابم میومد. متین هم چون زود بیدار شده بود، خسته بود و گرفتیم خوابیدیم. من زودتر بیدار شدم و یه ربع بعد متین هم بیدار شد. خونه رو مرتب کردیم و منم بعد مدتها آب و روغن ماشین رو چک کردم و دیدم آب کم کرده. آب و ضدیخ اضافه کردم و چون شام منزل مهندس و خانم مهندس دعوت بودیم، دوش گرفتیم و راهی شهمیرزاد شدیم. پدر و مادر و دو تا برادر خانم مهندس اومده بودند و اولین باری بود که اونها رو می دیدیم. تا رسیدیم شام خوردیم و بعد با پدر خانم مهندس حرف زدم و شایان هم یه سنتور عالی در ماهور برای ما زد. شب خیلی خوبی بود. بعد خداحافظی کردیم و اومدیم آپارتمان خودمون در شهمیرزاد. مدت ها بود به خاطر ماموریت های کاری پشت سر هم من، اینجا نیومده بودیم. هوا بسیار سرده و پکیج رو زیاد کردیم تا خونه گرم بشه. فعلا با جوراب و گرمکن در زیر پتو مشغول تایپ این پست هستم. قرار بود امشب به وحید بگیم بیاد پیش ما که به خاطر مهمونی امشب خانم مهندس، قضیه کنسل شد. حالا متین گفت اگه بشه فردا بگیم بیان پیش ما. تا چه پیش آید. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تا بحال چنین تعریفی از خودمون نخونده بودم

  • ما دو نفر هستیم. وحید و متین که از سال 93 با هم زندگی می کنیم و با هم می نویسیم. من مهندس برق و متین معلم و مدرس دانشگاهبرگرفته از وبلاگ خزعبلات (khozabalat.blog.ir) ما روزهای عجیبی رو پشت سر میذاریم. تقریبا چیزی برای از دست دادن ندارم.شیفته و واله ی زندگی هستم و در عین حال منتظرم که تمام شود. در آستانه ی چهل سالگی، خانه ی جدید، شغل جدید، شهر جدید، قیافه جدید. امشب رفتیم که فرش بخریم، من ناخودآگاه عینک برداشتم . بعد توی آسانسور تا پارکینگ به خودم نگاه کردم. جذاب عینکی، انگار میدانم زندگی چیزی در چنته ندارد که تقدیمم کند. مرگ هم ایضا. نهایتش بیلاخی، شستی، فاکی چیزی.... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اولین بازدید از عباس آباد میامی

  • دیشب مهمون داشتیم. مهندس گ. و خانواده و فرید و مائده. مهندس و خونواده حدود ساعت ۱ بامداد رفتند و فرید چون دیر اومده بود، تا ساعت ۲.۳۰ بامداد بودند و صحبت کردیم و چقدر هم حرفهای خوبی زده شد. ساعت ۵.۳۰ صبح از خواب بیدار شدم و ساعت ۶ اداره بودم و با مهندس رفتیم سمت عباس آباد میامی. صادق هم توی شاهرود به ما پیوست. من چون شب قبل نخوابیده بودم، ناخودآگاه خوابم برد. بالاخره رسیدیم به محل پست. اولین بار بود پست رو می دیدم. از تجهیزات عکسبرداری کردم و بعد هم توی جلسه کمیته راه اندازی نشستم. جلسه که تموم شد، قرار شد برای ناهار بریم رستوران. روبروی پست یه رستوران تازه ساز بود و رفتیم و ناهار خوردیم. من مثل همیشه جوجه کباب خوردم. الان هم در مسیر بازگشت هستیم و حدود ۱۵ کیلومتری میشه که از شاهرود خارج شدیم‌ بعد از سالها کاروانسرای میان دشت رو دیدم و چشمم به کاروانسرای خود روستای عباس آباد افتاد که ندیده بودمش. انشاالله در اولین ماموریت تکی به عباس آباد، باید سری بهش بزنم. نمی دونم چرا انقدر کاروانسراها برام جالب و جذاب هستند. پ.ن: دیگه حس و حال ماموریت، خصوصا ماموریت های راه دور رو ندارم، خصوصا امروز که حدود ۳۳۰ کیلومتر اومدیم و همین مقدار رو باید برگردیم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • فردا مجددا عازم رشت برای مراسم هفتم

  • امروز روز خوبی بود. کلی کارهای عقب مونده اداره رو انجام دادم. کارت بانک ملی رو که اعتبارش تموم شده بود رو تمدید کردم، روغن ماشین رو عوض کردم، باک بنزین رو پر کردم و خلاصه هر کاری که مونده بود رو سامون دادم و فقط موند بررسی صورت وضعیت. فردا قراره ساعت ۸ صبح با مهندس بریم گرمسار و متین هم حدود ساعت ۱۱ خودشو برسونه گرمسار و بعد از اونور بریم رشت تا در مراسم هفتم مامانی شرکت کنیم و انشاالله جمعه برگردیم. یه اتفاق جالب هم که از دست دادم به روز شنبه ۱۴ مرداد بر می گرده که سالگرد هوشنگ ابتهاج بود و اون موقع رشت بودم و فاصله من در اتاق متین تا مزار ابتهاج کمتر از دویست متر بود. دکتر شفیعی کدکنی هم اومده بود و خلاصه توفیق حضور در مراسم رو از دست دادم. الان متین از سمنان و مهسا و عظیم از آلمان و عارفه و فائزه و فهیمه از رشت، مشغول تماس تصویری هستند و صدای خنده هاشون بلند شده. تا باد چنین بادا! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بازگشت از سفر رشت ۴۶ ساعته

  • ساعت ۲۰.۲۵ دیشب از رشت به طرف سمنان حرکت کردیم. هوا هم گرم بود و شرجی، هم اینکه متین دلش نمی اومد من تنها برگردم سمنان. خلاصه اینکه سری به خونه مهسا و عظیم زدیم و یه سری خرت و پرت رو بار ماشین کردیم و به طرف سمنان حرکت کردیم. چون بی نهایت گشنه بودیم، توی رودبار توقف کردیم و در رستوران جهانگیری، شام خوردیم و مجدد حرکت کردیم. شامی رودباریش که چنگی به دل نمی زد و سلطانیش بدک نبود. فکر کنم متین دو ساعت از مسیر رو مشغول تماس تصویری با خواهرش بود و من هم رانندگی می کردم. بالاخره ساعت دو و نیم بامداد به سمنان رسیدیم و سفر ۴۶ ساعته ما به رشت برای تدفین مامانی مریم، به اتمام رسید. تا وسایل ماشین رو خالی کنیم و آماده خواب بشیم، ساعت شد چهار صبح. میخواستم مرخصی اول وقت بگیرم که در محاسبات اشتباه کردم و ده دقیقه ای بیشتر از سه ساعت مرخصی اول وقت رفتم. تا رسیدم کارهای مسخره شروع شد. جدیدا حالم از کارم بهم میخوره، خصوصا با اون پولی که ته ماه به عنوان حقوق ماهانه به ما میدن. امروز بعد از بازگشت از اداره، چون بی نهایت خسته بودم، بعد ناهار خوابیدم و بعد از بیدار شدن، با متین رفتیم باغچه خودمون و درخت ها رو آب دادیم و برگشتیم خونه و شام رو با بابا و مامان و علی و سعیده در منزل بابا و مامان بودیم. اما نکته جالب اینکه اصلا فکر نمی کردم توی این سفر به این کوتاهی و با توجه به درگذشت مادرِ پدرِ متین، گفت و گویی از جنس گفت و گو های معمول سفرهای پیشین، بین من و پدر متین در بگیره، اما در کمال تعجب چنین شد. دیروز عصر من و متین و مادر متین مشغول خوردن پامدور خورش و باقلا قاتوق بودیم که پدر متین اومد خونه. بعد ناهار روی مبل کنار هم نشستیم و گفت توی گوگل بزن "مهدی قوام صفری". من هم جستجو کردم و صحبت, ...ادامه مطلب

  • مستند برای پس از مرگم

  • در رشت هستیم و من و متین در هال منزل پدری متین، در حال استراحت. متین چند دقیقه ای میشه که خوابش برده و من همچنان بیدار. توی گوشم هم آواز سه گاه همایون شجریان با تار شهرام میرجلالی از آلبوم شوق دوست که حین رانندگی از سمنان تا رشت به طور اتفاقی توی فلش بود و گوش کردیم و بسیار لذت بردیم. امرور آلبوم رو از بیپ تونز خریدم و حلالش کردم. اما از وقایع این دو روز اینکه پنجشنبه صبح به اتفاق پدر متین، برای دیدن زمین کوچیکی که در اطراف رشت گرفتیم، به اونجا رفتیم. هوا ابری و دلخواه من وطبیعت هم زیبا و در حال بیدار شدن. زمین زو دیدیم و به خونه برگشتیم. عصر از پست سایت هاشور توی اینستاگرام، اعلان اکران مستند "برای پس از مرگم" رو دیدم و سریع بلیطش رو گرفتم و آنلاین تماشا کردم. مستندی درباره زندگی علی صفایی حائری معروف به عین. صاد که قبل تر چیزهایی در موردش شنیده بودم و این مستند، آگاهی بسیار بیشتری به شنیده ها و دانسته های قبلی افزود. انسان جالبی بود، اون هم در کسوت و لباس جماعت آخوندها و ملاها. دوست دارم بیشتر و دقیق تر از زندگی و اندیشه و مشکلاتی که براش ایجاد می کردند بدونم. اما چند نکته جالبی که این مستند داشت: اول اینکه در جلسه ای که جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در تابستان سال 1361 شمسی برای پرسش و سوال از فعالیت های ایشون که مخالف رویکرد رسمی حوزه در اون زمان بود، صدای ناصر مکارم شیرازی که در مقام سوال کننده قرار داشت، به صورت دقیق قابل تشخیص بود. برای من گفت و گوهای اون جلسه که در خلال مستند پخش میشد، به جلسه بازجویی و تفتیش عقاید بیشتر شبیه بود. دوم اینکه پای فردی به اسم حاج محسن بغدادی به داستان باز شد که از دوستان عین. صاد بوده و به خاطر مسائلی که ناگفته موند، سالهاست از ایران رفتند, ...ادامه مطلب

  • پایان سفر کاری شیراز با تخت جمشید و نقش رستم

  • چهارشنبه 5 بهمن 1401 صبح ساعت حدود 7.10 از خواب بیدار شدم. تمام وسایل رو جمع کردم و کلید سوییت رو روی درب گذاشتیم و برای خوردن صبحونه رفتیم زیر زمین. یه آش زرد رنگی بود که قبل از غذا دادند خوردیم و یه کره و مربا زدم و راس ساعت 8 صبح، آژانس منتظر ما بود تا به تخت جمشید بریم. دم مهماندار سوییت گرم که پیش از اینکه ما نقش رستم رو هم به برنامه بازدید اضافه کنیم، خودش اضافه کرده بود. از اون جایی که به دوستی، تعهدی داشتم و شب قبل نشده بود از اون مکان مورد نظر براشون عکس مناسبی بگیرم، قبل حرکت با راننده آژانس هماهنگ کردم و سه چهار تا عکس از اون مکان گرفتم و بعد به طرف تخت جمشید حرکت کردیم. توی مسیر، عکس ها رو برای اون دوست نادیده ارسال کردم که بعد از دریافت پاسخ ایمیل متوجه شدم که چقدر لذت بردند از این عکس ها. خلاصه برای اولین بار دیدار تخت جمشید میسر شد و فقط میتونم عجیب بود و زیبا. بعد هم نقش رستم و دیدار کعبه زرتشت که چقدر دوست داشتم ببینمش، شاید بیش از تمام المان های موجود در تخت جمشید و نقش رستم و حتی تمام دیدنی های خود شیراز. بعد از بازگشت به شیراز، سوغاتی ها رو خریدیم و ناهار رو در رستوران شاطر عباس خوردیم و بلافاصله به طرف فرودگاه حرکت کردیم. با استرس تمام به فرودگاه رسیدیم. ساعت اوج ترافیک به دلیل تعطیلی مدارس و تصادفی که در یکی از کنارگذرها رخ داده بود. با این همه عجله، پرواز با یک ساعت تاخیر انجام شد و ساعت 5 عصر مهرآباد بودیم و تا به سمنان برسیم، ساعت 20.30 شد. در مجموع، در پایان این سفر، موزه پازس، مدرسه خان، نارنجستان قوام، خانه زینت الملوک، تخت جمشید و نقش رستم رو برای اولین بار دیدم و باز می نویسم که شیراز با مردم نازنینش بی نظیره و به یاد موندنی.  , ...ادامه مطلب

  • دیدار رشت بعد از 142 روز

  • صبح چهارشنبه 12 بهمن، برای یه ماموریت کاری رفتیم شاهرود. توی گردنه آهوان، مه غلیظی بود که یه جا تصمیم گرفتیم برگردیم، ولی با تموم شدن گردنه، مه از بین رفت و نهایتا به شاهرود رسیدیم. کار صورتجلسه بالانس متریال انجام شد و به سمنان برگشتیم. ساعت 13.15 به سمنان رسیدیم. متین هم شانس آورد و به دلیل بارش برف، کلاس هاش مجازی شده بود و خونه مونده بود. ناهار مختصری خوردیم و بعد یه دوش سریع، راس ساعت 14.30 به طرف رشت حرکت کردیم. هوا خوب بود و مسیر هم خوب. با سمند اومدیم و پارس رو خونه گذاشتیم. پارس مشکل کوئل داره که باید با اولین پولی که به دستم میرسه، تعمیرش کنم. خلاصه تا منجیل همه چی خوب بود. سر منجیل، متین پشت فرمون نشست و تا شروع به رانندگی کرد، ترافیک قبل رودبار شروع شد و حدود یکساعتی رو از قبل ورودی رودبار تا خروجیش توی ترافیک بودیم. خلاصه ساعت 21.30 بعد از 7 ساعت رانندگی به رشت رسیدیم. آخرین بار 21 شهریور بود که به رشت اومده بودیم و بعد از 142 روز، دیدار رشت و خانواده متین میسر شد. شام بسیار خوشمزه ای خوردیم و تا الان مشغول حرف زدن هستیم. البته من گوشه ای نشستم و از حرف ها و شوخی ها و خنده های خانواده متین لذت میبرم. چون پنجشنبه هم کشیک بودم، با حسین جابجا کردم که با خیال راحت تا یکشنبه اینجا بمونم و با خیال راحت خستگی در کنم تا مجدد برگردم و درگیر نکبت و رخوت و مکررات زندگی بشم.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از رشت که بر می گشتیم

  • اتفاقات عجیبی افتاد. قرار بود یکشنبه برگردیم، اما با اداره هماهنگ کردم و یه روز بیشتر موندیم و دوشنبه برگشتیم. ساعت 18.30 عصر دوشنبه از رشت حرکت کردیم. باید بنزین می زدم، ولی پمپ بنزین ها شلوغ بود. قرار شد رسیدیم لوشان، واردش بشیم و بنزین بزنیم. به بدبختی و توی ظلمات، پمپ بنزین رو پیدا کردیم و بعد از شارژ بنزین، راه رو گم کردیم و سر از جاده قدیم در آوردیم. به بدبختی مضاعف از اون جاده مخوف گذشتیم و به بزرگراه رسیدیم. چتد کیلومتری نرفته بودیم که دیدم فلشر های ماشین های جلو چشمک میزنه ولی خبری از کاهش سرعت نیست. یه ذره رفتم جلو دیدم یه ماشین رفته توی گارد ریل و خود گارد ریل اومده وسط آزاد راه. شانس آوردم سریع عکس العمل نشون دادم و فرمون رو گرفتم سمت راست و شانس مضاعف که سمت راستم ماشینی نبود. متین در اون حین، دختر بچه ای رو دیده بود که با پای پیاده داره گریه میکنه. سریع ماشین رو زدم کنار و رفتیم ببینیم چه اتفاقی افتاده. یه مادر و دو تا دختر سرنشین های کوییکی بودند که ما فکر می کردیم پژو 206 باشه. جلوی ماشین کلا جمع شده بود و شانس آورده بودند ایربگ ها عمل کرده بود و گارد ریل مانع شده بود که به خاکی منحرف نشن. حدود نیم ساعتی اونجا بودیم تا اورژانس و پلیس یرسند. متین با دختر کوچولو بازی می کرد و ما هم وسایلشون رو جمع کردیم تا با اورژانس به بیمارستان برند. یعنی اگه 10 متر قبل این اتفاق افتاده بود، یه پلی بود که مسیر سیل بود و خدا می دونه چه اتفاقی می افتاد. واقعا معجزه اتفاق افتاده بود. متین روز بعد با اون خانم تماس گرفت که هنوز بیمارستان بود، اما دیروز چهارشنبه، خود اون خانم با متین توی واتس اپ صحبت کرد و خدا رو شکر حالش بهتر بود و برگشته بود سمت رشت. راستی یادم رفت، پلاک کوییک رو, ...ادامه مطلب

  • کیپ کام هی ایز یور هازبند

  • بعد مهمونی عالی امشب یه ویدیو از شادی امینی با شعر اختصاری و کپشن موسوی کافی بود منو داغون کنه و وحید دوباره بازی تکراری و تکراری و تکراری رو باخت چشام داره میره و خوابید در حالیکه شبهای زیادی واسه کارش بیدار میمونه صد البته که خواب دست خود آدم نیست صد البته تر من این بیشعور بازیها یادم نمیره, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها