عن در احوالات این روزها

متن مرتبط با «سلام خوبی به زبان ترکی» در سایت عن در احوالات این روزها نوشته شده است

تجربه طعم مجردی بعد از سالها

  • امشب با وحید و محمود بعد مدتها خاطرات مجردی رو تجربه کردیم. عارف هم که تازه از آمریکا به ایران برگشته، امشب ساعتی با ما بود. حالا این تجربه ایکه میگم از ساعت ۹ شب شروع شد. الان سه نفره اومدیم سمت شهمیرزاد. متین خونه تنهاست، مثل شراره و تارا و مهتاب که رفته شیراز. تموم اینها رو در این حالت خودم و بالا و پایین ماشین نوشتم که اینو یادداشت کنم: متین جان! همسر جان! رفیق جان! خیلی دوستت دارم. ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی، حتی لذت تجربه های مجدد مجردی. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تجربه جدایی

  • روح از جسم را سه شب پیش در خواب با رویت یکی از آدمها و فرشته ها پست سر گذاشتم و خودم حس میکنم به بینش جدیدی از حیات رسیدم و در آخر آن روح اعظم گفت حالا زوده و دوباره روح و جسمم رو برگردوند به زمین. صبح ش پا شدم دیدم پیامک اومده که نوبت حج ما شده و در همین حال و هوا بودم که راننده اسنپ شهمیرزاد امروز گفت: خانم من هر شب منتظرم روح از بدنم جدا بشه و سیر آفاق کنه. نمیخوام روحم یکجا بمونه و میدونم که با ممارست میشه روح رو به پرواز در آورد و البته که کار ما نیست من زیر لب گفتم اتفاقا کار ماست. حس میکنم اتفاقات داره در مسیری که باید سوق پیدا میکنه اگر مرگ من رسیده باشه خیالم راحته، نه با زندگی نه با جسمم دیگه برنامه و کاری ندارم بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دوستانی دارم بهتر از آب روان و خدایی که در این نزدیکی ست

  • خیلی شعرها شاید برای خیلی از افراد، شاید مصداقی نداشته باشه. ولی برای مثال، این شعر سهراب سپهری برای من مصداق داره. دوستانی دارم که کنارشون حالم خوبه و کنار اونها وجود خدا رو حس می کنم. برای همه چنین حسی رو آرزومندم. پ.ن: این پست در شهمیرزاد و در باغ عموی احسان و در کنار دوستان خوبم نوشته شد. ممنون از احسان و فائزه بابت میزبانیشون از ما. ما حدود بیست و چهار سالی هست دوست و رفیق هستیم. سالها مجردی و الان هم با همسرهامون کنار همدیگه هستیم بخوانید, ...ادامه مطلب

  • وحید، بهترین دوست منه

  • سالها میگذره، آدم های زیادی رو می بینی، ولی خیلی معدود و تک و توک، افرادی رو به نزدیک ترین دایره وجودی خودت راه میدی. امیر و وحید، بهترین دوستان من بودند و هستند و خواهند موند. فکر میکنم از یه جایی و از یه سنی به بعد، کسِ دیگه ای به اون دایره ورود پیدا نمیکنه.  یه هفته ای میشه که اون عارضه برای وحید پیش اومده و اون آدم رو روی تخت بیمارستان انداخته. دست و دلم نمی رفت بنویسم، دست و دلم به زندگی نمی رفت. یادش بخیر این یک ماه اخیر، تقریبا هر روز که میرفتم اداره، ساعت ده تا یازده، یا وحید یا من به هم زنگ میزدیم و می گفتیم: حاجی میکشه؟ و بعد در جواب می گفتیم اصلااااا. دیروز وحید رو آوردند بخش و دیروز و دیشب نشد برم دیدنش. این چند روز، به استثنای دیروز، هر روز یا هر شب، میرفتم بیمارستان و بعضی وقتا هم میشد برم دیدنش. اما امشب با راحتی رفتم دیدنش. بعد از تموم شدن همایش نظام مهندسی در ساعت هشت شب، رفتم بیمارستان. حدود نیم ساعتی پیشش بودم. بعد از متین، امن ترین حضور رو پیش وحید دارم و بس. حرف زدیم و سکوت کردیم، مثل گذشته ها. بهش گفتم آرزومه خوب بشی و دوباره بریم روی بالکن خونه ات و مثل گذشته ها که سیگار می کشیدیم، بایستیم و کنار هم باشیم. بهش گفتم مجید از آلمان اومده و دیشب جویای احوالت بوده. زنگ زدم به مجید و گوشی رو دادم وحید و چند دقیقه ای با هم حرف زدند. بعد مزاحمش نشدم و خداحافظی کردم و اومدم شهمیرزاد پیش متین. همه منتظریم تا شنبه آتی، وحید رو برای درمان تکمیلی بفرستند تهران و کاری از ما بر نمیاد جز آرزوی سلامتی او. حضور وحید توی زندگی من، یاد روزهای خوب و زیبای گذشته من رو زنده نگه میداره. آرزو میکنم که بمونه تا اون روزهای خوب و شیرین گذشته هم بمونند و نمیرند، چنین باد. Adb, ...ادامه مطلب

  • دارم میرم به تهران

  • ساعت چهار و ربع صبح بیدار شدم. یه تخم مرغ سنگ پز خوردم و ساعت ۴.۳۵ راننده اومد دنبالم. ده دقیقه ای منتظر یه همکار دیگه مون بودیم که اومد و الان میدان قومس هستیم و راهی تهران برای جلسه. دیشب بعد یک هفته از شهمیرزاد اومدیم سمنان خونه خودمون. متین برای شام باقالی قاتوق درست کرد و چقدر هم خوب شده بود. بعد از دو سری شستشو و پهن کردن لباس ها خوابیدیم. چون عصر دیروز بعد اومدن از شرکت خوابیده بودم، تا یه ساعت قبل از بیدار شدن خوابم نمی اومد. خلاصه که بوق سگ داریم میریم تهران و کی برگردیم خدا میدونه. علی دیروز زنگ زد که بعد اومدن از تهران هماهنگ کنیم واسه بردن مبل های بابا به شهمیرزاد. امروز و امشب کارم در اومده. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • لعنت به پنجه گربه ای پیر

  • تازه از جنت آباد به سمت سمنان در حال حرکت هستیم. من و یاسر و مهندس با رانندگی علی. دیشب یه حادثه ای پیش اومده بود و اول صبحی راه افتادیم سمت اونجا. مشکل هم از پنجه گربه ای بریکر بود که خاصیتش رو از دست داده بود و صد البته جریان زیادی هم کشیده بود. خدا رو شکر قبل از اینکه حادثه ای پیش بیاد و انفجاری رخ بده و رله ها قطع کنند، پیمانکار رو خبر کردند و با بررسی، بریکر رو اضطراری قطع کردند. همه چی خوب پیش می رفت و قرار بود ساعت ۱۲ برگردیم که خبر رسید معاون و مدیر قراره بیان اونجا. این شد که الان راه افتادیم. هوا از بابت اینکه ابریه و خورشید نکبت توی آسمون نیست، خیلی خوبه، فقط مونده یه بارون، البته هر جایی یه نَمی میزنه ولی سریع قطع میشه.  امروز با خودم قرار گذاشته بودم برم اداره، یه مرخصی ساعتی بگیرم و برم سراغ تعویض روغن ماشین و تعویض دسته چک خودم که هر دو تا کار موند. حالا اگه زود برسم سمنان و تعویض روغنیم باز باشه، این یه دونه کار رو انجام بدم. ضمنا امروز توی مسیر رفت، مصاحبه های پروژه تاریخ شفاهی با شاهرخ گلستان رو شروع کردم و دو تا قسمتش رو گوش دادم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سر به مهر

  • ساعت سه و نیم صبحه و ساعت شش صبح هم باید سر کار باشم. عجیبه که این موقع دارم می نویسم، اما اگه یه سری چیزا رو سر زمان و با حس اون لحظه ننویسی، انگار به هدر دادیش یا مثل نماز نخونده، قضاش کردی. توی روزایی که به شدت دلم میخواد بنویسم و حرفهایی هم هست برای نوشتن، اما رخوت مفرط من با تموم زورش جلوش رو گرفته، واقعا خودمو جمع کردم تا الان و این موقع بنویسم.  متین رفته رشت. روز شنبه حدود ساعت ده و نیم شب بود که بعد از یکساعت و نیم معطلی توی ایستگاه، سوار قطار شد و رفت رشت، برای روزهای آخری که میتونه قبل از مهاجرت مهسا، کنارش باشه. اما داستان این بود که امشب بعد مدتها رفتم اینستاگرام و دیدم کلی پیام دارم و چند تایی هم از متین بود. یکی از اون پیام ها تکه ای از فیلم "سر به مهر" با بازی لیلا حاتمی بود. لیلا حاتمی، بازیگر مورد علاقه منه. نمی دونم متین من باب چی این پیام رو فرستاد. به خاطر لیلا حاتمی؟ یا جمله ای که توی اون کلیپ بود؟ یا صدای شهرام ناظری در پس زمینه؟ نمی دونم و مشتاقم بدونم متین از چه بابی این پیام رو فرستاد. متین یه سری مدارک رو با خودش نبرده بود. حدود ساعت یک و نیم بامداد بود که کل خونه رو زیر و رو کردم و مدارک رو پیدا کردم و عکسشون رو براش فرستادم. بعد زد به سرم که این فیلم رو ببینم. با اینکه همون موقع هم خسته بودم و هم حوصله هیچ کاری رو نداشتم. نشستم و فیلم رو تماشا کردم.  قبلش یه چیز دیگه بگم. چند وقت قبل، احسان ص. ، برادر حسین، دوست دوران دبیرستانم، توی اینستاگرام پیام داده بود و گفت اگه فرصتی دست داد، دیداری داشته باشیم. دیشب بهش زنگ زدم و ساعت 8 شب اومد و بعد از سالها گفت و گویی کردیم جانانه، مثل گفت و گوهای سالها قبل. فکر می کردم ببینمش، ه, ...ادامه مطلب

  • وقایع فروردین و اردی بهشت 1402

  • آخرین بار، روز چهارم عید و توی رشت چیزی نوشتم و اینجا گذاشتم. به قدری حجم وقایع این دو ماه زیاد بود که نمی دونم از کجا و از چی بنویسم. اکثر حجم این وقایع مربوط به کار من می شد و فشار مضاعف بابت ارزیابی سالیانه که به خاطر بیماری کرونا، سه سالی میشد حضوری نبود و امسال حضوری شد. اتفاقا حضرات ارزیابان فردا میان و یه سه چهار روزی هستند و میره تا سال بعد، ولی خدا میدونه چی کشیدیم توی این دو ماه که اصلا گذر زمان رو حس نمی کردم.  اما اگه بخوام اتفاقات برجسته این دو ماه رو بنویسم، وقایع زیر هست و شاید اتفاقات دیگه ای هم افتاده باشه و از خاطرم رفته باشه: اولین مطلب اینکه همون قبل از عید تصمیم گرفتم زبان پایتون رو شروع کنم. اتفاقا روز دوم عید توی سایت مکتب خونه، دوره آموزش مقدماتی پایتون با جادی رو ثبت نام کردم و بعد از رسیدن به سمنان، از حدود روز هشتم یا نهم فروردین شروع کردم و کمتر از دو هفته با تموم مشغله ای که داشتم دوره رو با امتیاز 97.6 تموم کردم. داستان علاقمندی من به برنامه نویسی هم داستان جالبیه و نمی دونم ازش نوشتم یا نه، ولی اگه ننوشته باشم، حتما براتون می نویسم. خلاصه اینکه سال 1379 برنامه نویسی رو با زبان پاسکال توی دوم دبیرستان شروع کردم و سال بعد بیسیک و توی دانشگاه هم زبان C و بعدتر MATLAB که عجیب و غریب شیفته اون شدم و حتی تدریس می کردم و پروژه انجام می دادم و ازش پول در می آوردم. به موازات ویژوال بیسیک و بعدتر VBA هم اضافه شد و پایتون هم آخریش بود. یکی از آرزوهام این بود که میتونستم یه برنامه نویس تموم وقت میشدم ولی مثل بسیار و بسیار آرزوهای دیگه نشد. حالا ببینم میتونم برای برآورده کردن این آرزوی قدیمی، توی سالیان آتی کاری بکنم؟ امیدوام بتونم , ...ادامه مطلب

  • اردی بهشت

  • بخواهیم یا نخواهیم، زیباترین فصل بهاره و بهترین ماه هم اردی, بهشت, که اوج زیبایی بهار و طبیعت هست. اما از سال قبل که امیر توی اردی بهشت رفت، همین اردی بهشت شده کابوس. بگذریم. دیشب بعد از سال های سال، فیلم "چوپانان کویر" رو توی نت پیدا کردم و دانلودش کردم و باید در اسرع وقت تماشاش کنم. بعد از رفتن خون, ...ادامه مطلب

  • ما، وارثان احمق چیزی به نام عاشورا

  • هیچی قضیه از مرگ دایی وحید در هشت یل هفت سال پیش در چنین روزی شروع شد و قصه به ختم انعام امروز رسید. من دلم میخواست برم فامیلا رو ببینم و اسن شد که از دانشگاه اومده نیومده رفتم خونه زندایی از جلو در همه چیژ نرمال بود و در گام نخست پشت کردم به حاج خانم مجلسی و مستقر شدم کعه عمه با چش و ابرو گفت به میز حاج خانم پشت کردی لاجرم رفتم و رو زمین بین دو تا مبل خودمو جا ساژز کردم و از آیه ۶۲ انعام به گروه پیوستم. تا آوردن حلوا که خیلی شکننده بود همه چی خوب پیش رفغت. بعد سوره تمام شد و در حالی که مریم جون داشت از فجاعت نوع مرگ مادرش خودشو شرحه شرحه میکرد حاج خانم مجلسی گ, ...ادامه مطلب

  • سلام خوبی؟

  • از کربلا چی می آموزی؟ می آموزم که بهشت و جهنم هرکس خودشه و به زور کسی رو نباید برد بهشت و جهنم. ممنونم. خدانگهدار,سلام خوبی؟,سلام خوبی عزیزم,سلام خوبی چیکار میکنی,سلام خوبی چه خبر,سلام خوبی چطوری,سلام خوبی به انگلیسی,سلام خوبی عشقم,سلام خوبی به زبان ترکی,سلام خوبی به زبان کردی,سلام خوبی به کردی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها