ما، وارثان احمق چیزی به نام عاشورا

ساخت وبلاگ

هیچی

قضیه از مرگ دایی وحید در هشت یل هفت سال پیش در چنین روزی شروع شد و قصه به ختم انعام امروز رسید.

من دلم میخواست برم فامیلا رو ببینم و اسن شد که از دانشگاه اومده نیومده رفتم خونه زندایی

از جلو در همه چیژ نرمال بود و در گام نخست پشت کردم به حاج خانم مجلسی و مستقر شدم کعه عمه با چش و ابرو گفت به میز حاج خانم پشت کردی

لاجرم رفتم و رو زمین بین دو تا مبل خودمو جا ساژز کردم و از آیه ۶۲ انعام به گروه پیوستم.

تا آوردن حلوا که خیلی شکننده بود همه چی خوب پیش رفغت.

بعد سوره تمام شد و در حالی که مریم جون داشت از فجاعت نوع مرگ مادرش خودشو شرحه شرحه میکرد حاج خانم مجلسی گفت مریم خانم شعری دلارم زبان حال خودت

بعد فک کنم تو شوشتری شروع کرد گلی گم کرده ام

بعد مریم جون خودشو جر داد

ناخن کشید

به دوتا پاش مشت میزد و نعره های بلند

بعد جمعیت در حالیکه یه قطره اشک هم واسه دوساعت بیان اسارت اهل بیت نریخته بودن 

گریبان دریدند  و خودشونو جر دادند 

هایده هم پاشد و تند تند دسمال چرخوند

منم تو دلم گفتم هزار تا مامان فدای یه لحظه از عصر عاشورا

مهم نیست مامانهای ما چه جور شرحه شرحه بشند

همین قد که عصر عاشورا رو درک نکردند بیخیال زندگی کردن و بیخیال مردند.


عن در احوالات این روزها...
ما را در سایت عن در احوالات این روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dkhozabalat1 بازدید : 145 تاريخ : شنبه 1 آبان 1395 ساعت: 15:20